اكبر اردستاني ، برادر شهيد برادرم ، حاج مصطفي چندين ويژگي خاص داشت كه از كودكي تا شهادت آنها را در وجود خود حفظ كرد در مقابل اعمال ناشايست ديگران هيچ گاه ساكت نمينشست كاري را كه تشخيص ميداد درست است و بايد انجام بشود ، در نهايت دقت انجام ميداد ، حتي اگر به ضررش تمام ميشد روحيهاي ظلم ستيز داشت و حرف زور را از هيچ كس نميپذيرفت ، صريح لهجه و رك گو بود هر گاه ميديد كه در اجتماع مفسده و يا كار خلافي صورت ميگيرد ، سخت بر ميآشفت و به نحوي سعي ميكرد جلو آن كار را بگيرد سال 1348 به عنوان سپاه دانش ، خدمت سربازي را در روستايي در حومة اسفراين سپري ميكرد با توجه به به شرايط جغرافيايي منطقه و عدم ممنوعيت كشت و استعمال ترياك در آن زمان ، اهالي روستا به شدت به كشت و مصرف اين مواد افيوني رو آورده بودند يكي از هم خدمتيهايش برايم تعريف ميكرد شهيد اردستاني ، از اينكه مردم روستا به كشت ترياك و مصرف آن ميپرداختند ، سخت ناراحت بود همواره سعي ميكرد هر طور شده جلو اين كار آنها را بگيرد وقتي ميديد كه با نصيحت و اندرز كاري از پيش نمي برد ، چون سپاهي دانش بوديم و لباس نظامي داشتيم ، به زور متوسل ميشد و آنها را از اين كار منع ميكرد به ياد دارم كه سرزده به برخي از خانهها ميرفت و بساط ترياك كشي آنها را به هم مي زد مخالفت شهيد اردستاني با اهالي روستا به حدي رسيده بود كه من احساس خطر كردم روزي به ايشان گفتم آقا مصطفي ! با اين شدت كه شما برخورد ميكنيد ، ممكن است ما دو نفر را در اين ده بكشند ولي او كه مصمم بود ، هيچ توجهي نكرد و گفت تا وقتي من هستم ، نبايد اين كار را بكنند در همان سالها روزي پدر و مادرم براي ديدن برادرم شهيد اردستاني به اسفراين رفته بودند كدخداي ده بلافاصله نزد آنها ميآيد و ميگويد - به اين پسرتان بگوييد ، هر چقدر پول بخواهد ميدهيم ، ولي بگذارد ما كارمان را بكنيم پدرم از راه دلسوزي ، موضوع را با بردارم در ميان ميگذارد و ميگويد كه كمتر پاپيچ آنها شود ولي او در جواب ميگويد - ببين بابا ! اينها دارند با زندگي خود و فرزندانشان بازي ميكنند من نميتوانم ساكت بنشينم و ببينم كه اينها با دست خود ، خودشان را نابود ميكنند ا جايي كه جان دارم با اين عمل خلاف آنها مبارزه ميكنم مگر اينكه مرا بكشند