مهمان نوازي از سرباز - اعجوبه قرن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اعجوبه قرن - نسخه متنی

علی محمد گودرزی، حمید بوربور، اباصلت رسولی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مهمان نوازي از سرباز

اكبر اردستاني ، برادر شهيد

زمستان يكي از سالها ، مادرم بد جوري مريض شده بود برادرم حاج مصطفي اردستاني را خبر كرديم تا به ورامين بيايد و براي مداواي مادرچاره‌اي بينديشيم وقتي به او اطلاع داديم ، بلافاصله حركت كرد و ساعتي بعدا خود را به منزل پدري‌مان رساند

هوا بسيار سرد بود و حاج مصطفي با يك دستگاه ماشين نظامي كه سربازي رانندگي آن را به عهده داشت ، آمده بود در طول مدتي كه او در نيروي هوايي خدمت كرده بود ، اين نخستين باري بود كه مي‌ديدم با ماشين اداره به ورامين مي‌آيد هرچند كه مجاز به اين كار بوده ؛ ولي كمتر از ماشين سازمان براي كارهاي شخصي استفاده مي‌كرد

برادرم وارد خانه شد ، از مادر عيادتي كرد و مشورتهاي لازم را در مورد مداواي مادر با او انجام داديم بيش از يك ربع ساعت طول نكشيد ، ديديم كه بلند شد و گفت

- ببخشيد ! من خيلي كار دارم بايد سريع برگردم سرباز راننده داخل ماشين است ، هر كار مي‌كنم منزل نمي‌آيد ، چيزي ببريد داخل ماشين تا بخورد

اصرار ما برنگه داشتن او فايده‌اي نبخشيد ، خداحافظي كرد و از اتاق خارج شد براي بدرقه‌اش تا كوچه رفتم نگاهي به ماشين انداخت ، ديد كه شيشة آن كثيف است بدون اينكه سرباز راننده متوجه شود به من گفت

- اكبر ! برو كمي آب و يك تكه پارچه بيار!

آب و پارچه آوردم ، تيمسار از من گرفت و به ماشين نزديك شد به خيالم كه او قصد دارد آنها را به سرباز راننده بدهد تا ماشين را تميز كند در اين حال ، سرباز وقتي ديد كه تيمسار به ماشين نزديك مي‌شود ، در ماشين را باز كرد و خواست پياده شود تا ظرف آب و پارچه را از او بگيرد ولي حاج مصطفي حتي اجازه نداد كه او از ماشين پياده شود خودش به شست و شوي شيشه مشغول شد جلو رفتم و گفتم

- آخه ، داداش ! شما با اين لباس و درجة‌تيمساري خوب نيست اين كار را بكنيد ، حداقل مي‌دادي من مي‌شستم !

خنديد و گفت

- اكبر ، اين سرباز مهمان است اينجا ، ترجيح دادم خودم اين كار را بكنم تا مهمان ! كجاي اين كار عيب دارد ؟

من كه جز سكوت ، جوابي براي او نداشتم ، چشم در ديدگان پر نفوذش دوختم و در دل گفتم

شما كجا و ما كجا !

/ 109