سرهنگ مسعودگودرزي سال 1360 بود كه از پايگاه سوم شكاري همدان به پايگاه پنجم اميديه منتقل شدم به محض ورودم به پايگاه و معرفي خودم به كارگزيني مربوطه ، طبق روش ، رئيس كارگزيني پرسنل تازه وارد را براي معرفي نزد فرمانده پايگاه ميبرد آن موقع شهيد اردستاني فرمانده پايگاه بود ايشان از جمله فرماندهاني بودند كه به سبب لياقت و شهامت بيش از حد ، از درجةسرواني به سرهنگ دومي به صورت تشويقي ارتقا يافته و مسئوليت يكي از مهمترين پايگاههاي نيروي هوايي را به وي واگذار كرده بودند چون بخشي از خدمتم را در رژيم ستم شاهي سپري كرده و فرماندهان متعددي را از لحاظ رفتار و منش ديده بودم ، هنوز به خوبي تصورات روشني در تمايز بين فرماندهان طاغوتي و فرماندهان حزل اللهي نداشتم وقتي كه همراه رئيس كارگزيني به دفتر فرمانده پايگاه شهيد اردستاني رفتيم ، همواره به اين مسئله ميانديشيدم كه فرمانده چگونه با من برخورد خواهد كرد زيرا برخورد اولية فرمانده با عوامل تحت امر در ايجاد انگيزه به كار و تلاش ميتواند موثر باشد آجودان ، حضور ما را اطلاع داد با موافقت فرمانده داخل اتاق شديم احترام نظامي گزارده و منتظر عكس العمل ايشان شديم چنان به گرمي از من استقبال كرد و دستانم را از سر مهر فشرد كه تمام معادلات ذهنيام به يكباره به هم ريخت تازه فهميدم كه فرق فرمانده اسلامي با غير اسلامي از كجا تا به كجاست !چند روز بعد ، مراسمي در يكي از شهرهاي اطراف پايگاه برگزار شده بود و جمعي از پرسنل پايگاه در اين مراسم شركت داشتند هنگام بازگشت ، داخل اتوبوس نشسته و سرگرم صحبت بوديم شخصي كه كنار من نشسته بود ، از وصف شهيد اردستاني فرمانده پايگاه داد سخن داده بود و يكبهيك محاسن و خدمات اين فرمانده انقلابي و دلسوز را بر ميشمرد يكدفعه از پشت سر ، دستي دراز شد ، بر شانهاش زد و با خنده گفت - اين قدر غيبت مردم را نكنيد !با شنيدن صدا هر دو بلافاصله سرمان را به عقب برگردانديم در كمال ناباوري شهيد اردستاني را ديديم كه بيتكلف ، همانند يك پرسنل معمولي درون اتوبوس نشسته است از اينكه تا آن لحظه متوجه حضور ايشان نشده بوديم ، عذر خواستيم ولي در دل احساس غرور ميكرديم كه چنين فرماندهي داريم