ستوان حميد بوربورآخرين روزهاي سال 66 سپري ميشد فرماندهان جنگ ، مقدمات عمليات بزرگ والفجر 10 را در منطقة مريوان فراهم ميكردند يكي از برنامههاي مهم آماده سازي اين عمليات ، استقرار سايتهاي موشكي ، توپهاي ضد هوايي و امور پشتيباني توسط نيروي هوايي بود چند روزي از شروع عمليات ميگذشت شبي در قرارگاه مريوان نشسته بوديم ساعت حدود 23 بود شهيد اردستاني به اتفاق شهيد ستاري در جمع ما حضور يافتند با ديدن اين دو بزرگوار همة بچهها شور و حال وصف ناپذيري پيدا كردند عزم راسخ و روحية خستگي ناپذيرشان قابل تحسين بود چون از علت حضورشان جويا شديم ، گفتند با يك فروند هلي كوپتر جهت بررسي منطقه عملياتي و انتخاب موضع مناسب براي استقرار سايت ، بر فراز حلبچه پرواز ميكرديم كه به علت بروز نقص فني هليكوپتر ناچار به فرود اضطراري شديم گفتم - ببخشيد تيمسار شام خورديد ؟- خير- اگر اجازه بدهيد غذايي فراهم كنيم !- متشكر ! مقداري نان و پنير كفايت ميكند پس از خوردن چند لقمه نان و پنير گفتند - اگر به ماشين ما سوخت بزنيد ، حركت ميكنيم - ببخشيد تيمسار! بهتره امشب استراحت كنيد - متشكر ! كارهاي بسياري است كه بايد انجام دهيم سوار خودرو شدم و براي گرفتن بنزين به مخزن رفتم پس از گرفتن بنزين به قرار گاه برگشتم ايشان پس از دادن رهنمودهاي لازم ، خداحافظي كرده ، رهسپار منطقه ديگري شدند يادم نميرود در اين عمليات موفق كه منجر به عقب نشيني نيروهاي عراقي از شهرهاي حلبچه ، دوجيره ، خرمال ، بياره ، طويله و ارتفاعات شاخ شميران گرديد ، ما بارها شاهد پرواز و رزم بيامان خلبانان شجاع نيروي هوايي از جمله حاج مصطفي بوديم او هنگام بازگشت از هر عملياتي موفق ، بر فراز منطقة عملياتي و محل استقرار نيروهاي خودي براي بالابردن روحية رزمندگان اقدام به مانورهاي زيبا و ديدني ميكرد كه بسيار مؤثر بود فراموش نميكنم كه در اين هنگام به اتفاق دوستان پدافندي به آسمان چشم ميدوختيم و هر يك با خوشحالي به ديگري ميگفت نوع مانورش را ميبيني ؟ اين حاج مصطفي است !