حسين فدوي اردستاني ، از دوستان شهيد خواهر زادهام سرباز وظيفه بود ، در خيابان كرمان تهران ، هنگام رانندگي بر اثر بياحتياطي با فرزند يكي از پرسنل نيروي هوايي تصادف كرد و منجر به مرگ آن پسربچه شد چون خواهرزادهام مقصر بود ، او را زنداني كردند تا اينكه به موضوع رسيدگي شود بستگان و فاميل وقتي از ماجرا مطلع شدند و فهميدند شخص متوفي فرزند يكي از پرسنل نيروي هوايي است ، به علت سابقة دوستيام با شهيد اردستاني ، از من خواستند تا از ايشان بخواهم به طريقي رضايت والدين متوفي را جلب كند با شناختي كه از حاج مصطفي داشتم راضي به اين كار نشدم زيرا ميدانستم كه اهل هيچ گونه سفارش نيست تا مدتي به اين خواستة بستگاه توجهي نكردم ، ولي سرانجام بر اثر فشار فراوان آنها تصميم گرفتم موضوع را با شهيد اردستاني در ميان بگذارم روزي با شك و دودلي ، دستم به گوشي تلفن رفت و شمارة منزل حاج مصطفي را گرفتم فرزندش گوشي را برداشت - الو ، بفرماييد !- سلام آقا مهدي ! بابا تشريف دارند ؟- بله عمو ، گوشي خدمتتان بابا! عمو حسين با شما كار دارند چند ثانيهاي طول كشيد تااينكه شهيد اردستاني پاي تلفن آمد هر لحظه ضربان قلبم تندتر ميشد و هر چه به زمان مكالمه نزديك ميشد از خجالت نميدانستم چگونه سر صحبت را باز كنم در اين فكر بودم كه صداي حاج مصطفي در گوشي تلفن پيچيد - سلام عليكم حاج حسين ! چه عجب يادي از ما كرديد ؟- سلام حاج مصطفي ! خواستم احوالتان را بپرسم راستش يك مشكلي برايمان پيش آمده كه شايد به دست شما حل شود - بفرماييد ! كاري از دستم بربياد در خدمتم - ببخشيد حاج مصطفي ، خواهر زادهام اگر لطف كنيد با هم به منزل آن درجه دار برويم شايد راضي شود ورضايت بدهد در اين حالي سكوتي سنگين بين من و او برقرار شد براي چند لحظه مكث كرد وسپس گفت - ببين حاج حسين ! كاري است كه شده و عمد هم نبوده ، حاضرم با لباس شخصي همراه شما به منزل آن درجه دار بيايم و پايش را ببوسم بلكه رضايت بدهد ولي اگر همة دنيا را جمع كنيد و يكجا به من بدهيد از سمت و شغل سازمانيام براي گرفتن رضايت از آن پرسنل استفاده نخواهم كرد هر چند كه او شخصاً وساطت نكرد ؛ ولي غير مستقيم كمك زيادي در حل ماجرا داشت تا اينكه سرانجام رضايت صاحب دم فراهم آمد