اينجا ، چه جاي خوبي است - اعجوبه قرن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اعجوبه قرن - نسخه متنی

علی محمد گودرزی، حمید بوربور، اباصلت رسولی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اينجا ، چه جاي خوبي است

سيد مرتضي اردستاني ، برادر همسر شهيد

حاج مصطفي اردستاني به اماكن متبركه و زيارتگاهها علاقة خاصي داشت در هر كجا كه بود چنانچه فرصتي مي يافت ، حتماً به زيارت نزديكترين مكان زيارتي مي‌رفت شبهاي جمعه ، زيارت اهل قبور ، بويژه رفتن سر مزار شهدا را ترك نمي‌كرد

يك هفته قبل از شهادتش 8/10/73 ، به ورامين آمده بود نزديكي‌هاي غروب ، خود را براي بيرون رفتن از منزل آماده كرد از او پرسيدم

- حاج مصطفي ! كجا ان‌شاء الله ؟

- زيارت ، امامزاده جعفر ع

- اگر چند لحظه صبر كني ، من هم در خدمتتان باشم

امامزاده جعفر بن موسي الكاظم ع يكي از اماكن زيارتي در شهر پيشواي ورامين است كه بسيار مورد احترام و اعتقاد مردم آن سامان است همه روزه مشتاقان آن بزرگ‌زاده به زيارتش رفته و به روح خود آرامش مي‌بخشند حياط امامزاده كه نسبتاً وسيع است ، قبور برخي از مؤمنين پيشوا و ورامين شده است در گوشه‌اي از آن ، قبور متبرك شهدا زينت خاصي به اين محل داده و درست سر راه ورود به صحن امامزاده قرار گرفته است

به آستانة امامزاده رسيديم حاج مصطفي با حالت خضوعي كه همواره در اين گونه اماكن بر وجودشان مستولي مي‌شد ، دست بر سينه گذاشته بود و زمزمه كنان جلو مي‌رفت من هم كمي عقب‌تر از ايشان در حال حركت بودم و از حالت خشوع و تواضع حاج مصطفي تحت تأثير قرار گرفته بودم

دستي بر در ورودي كشيده ، آن را بوسيدم و آرام به صحن حياط امامزاده وارد شديم او طبق عادت ، ابتدا براي زيارت مزار شهدا رفت

گويي كه وارد بوستاني پر از گل شده باشد ، چنان صورتش برافروخته شده و به وجد آمده بود كه تحت تأثير قرار گرفتم در حالي كه لبخندي شيرين بر لبانش نقش بسته بود رو به من كرد و گفت

- مرتضي ! با درست كردن اين حوض در كنار مزار شهدا اينجا چقدر خوب و باصفا شده !

من كه متفكرانه اعمال و حركات ايشان را زير نظر داشتم ، تنها با تكان دادن سر ، حرفش را تأييد كردم و به خواندن فاتحه براي شهدا مشغول شدم

مزار برادر حاجي ، به نام شهيد اصغر اردستاني در همان مكان است و برخي از آنها نيز از دوستان نزديك و يا همكلاسي‌هاي حاج مصطفي بودند او با حوصلة تمام در كنار مزار تك‌تك شهدا قرار مي‌گرفت و برايشان فاتحه مي‌خواند

فاتحه تمام شد ، به قسمت پايين مزار شهدا آمد و در نقطه‌اي متوقف شد مرتب با پايش به آن نقطه مي‌كوبيد و مي‌گفت

- مرتضي ! اين جا چه جاي خوبي است !

گفتم

- حاجي مصطفي ! منظورتان چيست ؟

با آرامش خاصي گفت

- خوش به حال كسي كه پايين پاي اين شهدا قرار مي‌گيرد !

درست يك هفته بعد از آن ، پيكر پاكش در همان نقطه آرميد و تازه فهميدم كه حالات آن روز شهيد از نوعي الهام دروني حكايت داشت گويا مي‌دانست به زودي همان محل ، مزار متبرك خودش خواهد بود ولي من آن روز از درك اين بيان حاج مصطفي عاجز بودم

/ 109