نمي‌خواهم گرفتار هواي نفس شوم - اعجوبه قرن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اعجوبه قرن - نسخه متنی

علی محمد گودرزی، حمید بوربور، اباصلت رسولی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نمي‌خواهم گرفتار هواي نفس شوم

سيد كمال اردستاني ، برادر همسر شهيد

روزي در منزل نشسته بوديم كه يكي از بستگان آمد و خبر داد ، حاج مصطفي را ديده كه به طرف روستاي قاسم آباد روستاي زادگاهش مي‌رفته در آن موقع ما و ساير بستگان در ورامين ساكن بوديم تعجب كرديم از اينكه چرا ايشان به ورامين نيامده و يكراست به طرف روستا رفته است

چند ساعتي گذشت ، زنگ در خانه به صدا در آمد در را باز كرديم ، حاج مصطفي بود ايشان را به درون منزل دعوت كرديم ، پس از احوالپرسي ، سؤال كردم

- حاجي ، خير باشه ، مثل اينكه قاسم آباد رفته بودي

خنده‌اي كرد و گفت

-شما از كجا فهميديد ؟

با شوخي گفتم

- ما همه جا جاسوس داريم ، بالاخره خبرها مي‌رسد

- راستش رفته بودم منزل

من كه آن شخص را مي‌شناختم و پيرمرد فقيري در ده بود ، كنجكاوتر شدم و پرسيدم

- براي چه ؟

- هيچي ، خواستم حالش را بپرسم

- مگه ايشان طوري شده ؟

- نه بابا ، طوريش نيست ، مگه عيب داره آدم احوال هم ولايتي را بپرسد ؟

من كه ديدم تمايلي به بازگو كردن موضوع ندارد ، زياد پاپيچ ايشان نشدم و گرم صحبت‌هاي ديگر شديم مدتي گذشت و چند بار ديگر اين عمل او تكرار شد بعدها فهميدم كه در آن روز حاج مصطفي به سبب انجام دادن عمليات موفقيت آميز حمله به اچ 3 با تني چند از خلبانان به حضور امام ره شرفياب شده بودند از زيارت امام ره كه بر مي‌گردند ، يكراست به ده قاسم آباد مي‌آيد و با فقيرترين و پيرمردترين مرد ده ملاقات مي‌كند

روزي به او گفتم حاج مصطفي راستش را بخواهي من مي‌دانم كه آن روز به ملاقات امام ره رفته بودي و پس از آن به ملاقات مشهدي رفتي حتماً از اين كار هدف خاصي داشتي مي‌شود برايم بگويي ؟

در جوابم گفت

- سيد كمال ! شما چرا اين قدر كنجكاوي مي‌كني ؟ راستش در هنگام ملاقات با امام ره احساس كردم كسي شده‌ام كه امام ره ما را به حضور پذيرفته‌اند براي اينكه دچار هواي نفس نشوم و خداي نكرده غرور مرا نگيرد ، تصميم گرفتم به سراغ فقير ترين مرد روستا بروم تا شايد كمي از آن حال و هوا بيرون بيايم

/ 109