سيد كمال اردستاني ، برادر همسر شهيد روزي در منزل نشسته بوديم كه يكي از بستگان آمد و خبر داد ، حاج مصطفي را ديده كه به طرف روستاي قاسم آباد روستاي زادگاهش ميرفته در آن موقع ما و ساير بستگان در ورامين ساكن بوديم تعجب كرديم از اينكه چرا ايشان به ورامين نيامده و يكراست به طرف روستا رفته است چند ساعتي گذشت ، زنگ در خانه به صدا در آمد در را باز كرديم ، حاج مصطفي بود ايشان را به درون منزل دعوت كرديم ، پس از احوالپرسي ، سؤال كردم - حاجي ، خير باشه ، مثل اينكه قاسم آباد رفته بودي خندهاي كرد و گفت -شما از كجا فهميديد ؟با شوخي گفتم - ما همه جا جاسوس داريم ، بالاخره خبرها ميرسد - راستش رفته بودم منزل من كه آن شخص را ميشناختم و پيرمرد فقيري در ده بود ، كنجكاوتر شدم و پرسيدم - براي چه ؟- هيچي ، خواستم حالش را بپرسم - مگه ايشان طوري شده ؟- نه بابا ، طوريش نيست ، مگه عيب داره آدم احوال هم ولايتي را بپرسد ؟من كه ديدم تمايلي به بازگو كردن موضوع ندارد ، زياد پاپيچ ايشان نشدم و گرم صحبتهاي ديگر شديم مدتي گذشت و چند بار ديگر اين عمل او تكرار شد بعدها فهميدم كه در آن روز حاج مصطفي به سبب انجام دادن عمليات موفقيت آميز حمله به اچ 3 با تني چند از خلبانان به حضور امام ره شرفياب شده بودند از زيارت امام ره كه بر ميگردند ، يكراست به ده قاسم آباد ميآيد و با فقيرترين و پيرمردترين مرد ده ملاقات ميكند روزي به او گفتم حاج مصطفي راستش را بخواهي من ميدانم كه آن روز به ملاقات امام ره رفته بودي و پس از آن به ملاقات مشهدي رفتي حتماً از اين كار هدف خاصي داشتي ميشود برايم بگويي ؟در جوابم گفت - سيد كمال ! شما چرا اين قدر كنجكاوي ميكني ؟ راستش در هنگام ملاقات با امام ره احساس كردم كسي شدهام كه امام ره ما را به حضور پذيرفتهاند براي اينكه دچار هواي نفس نشوم و خداي نكرده غرور مرا نگيرد ، تصميم گرفتم به سراغ فقير ترين مرد روستا بروم تا شايد كمي از آن حال و هوا بيرون بيايم