بسيجي دلباخته - اعجوبه قرن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اعجوبه قرن - نسخه متنی

علی محمد گودرزی، حمید بوربور، اباصلت رسولی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بسيجي دلباخته

ستوان حميد بوربور

تابستان 66 از طريق بسيج نيروي هوايي به قرارگاه پشتيباني رزمي شهيد كشواد اعزام شده بودم واحدي از اين قرارگاه جهت پشتيباني هوايي منطقة غرب و شمال غرب در سقز مستقر شده بود من نيز به آن منطقه رفتم براي انجام مأموريتي به اتاق مسئول قرارگاه سقز ، حاج حسين فرج پور مي‌رفتم هنگام عبور از راهرو ساختمان ، با يك بسيجي رو‌به‌رو شدم كه در نظرم شريف و باوقار جلوه كرد با چهرة گشاده و در حالي كه تبسمي بر لب داشت ، جواب سلامم را داد و از كنارم گذشت متفكرانه وارد اتاق شدم حاج حسين پرسيد

- حاج مصطفي را ديدي ؟

- نه ، چطور مگه ؟

- ولي همين حالا از اتاق بيرون رفتند !

- متأسفانه ايشان را نمي‌شناسم لطفاً بيشتر توضيح بدهيد

- حاج مصطفي اردستاني معاونت عمليات نيرو هستند مردي مخلص ، با ايمان و بسيجي دلاور به تمام معنا

با شنيدن واژة‌ بسيجي ، يكباره چهرة‌مردي را كه لحظاتي قبل توجهم را به خود جلب كرده بود ، به ياد آوردم مردي با قامت رسا در لباسي ساده و آمادة نبرد

در همين اثناء ايشان به اتاق بازگشتند با توضيحاتي كه از او شنيده بودم ، او را در آغوش گرفته و بر پيشاني بلندش بوسه زدم

كم‌كم به هنگام اذان ظهر نزديك مي‌شديم صداي تلاوت قرآن كريم از بلندگو‌هاي يكانهايي كه در اطراف مستقر بودند و خود را براي انجام عملياتي جانانه و موفق آماده مي‌كردند ، به گوش مي‌رسيد خيلي دوست داشتيم نماز را به بزرگ مرد جمعمان اقتدا كنيم ، ولي ايشان با تواضعي كه داشتند قبول نكردند با وجود اين ، نماز آن روز برايمان حال و هواي خاصي پيدا كرد كه بي‌شك اين حالت حاكم بر نماز متأثر از آن روح بلند بود

پس از نماز ، براي صرف ناهار ، كنارمان نشست من با اجازه ايشان اين دعا را خواندم

ساير دوستان نيز همصدا ، دعا را همخواني كردند

حدود يك ماه گذشت حاج مصطفي بار ديگر به قرارگاه سقز تشريف آوردند ايشان در آن منطقه فعالانه در عملياتها شركت مي‌كردند روزي قبل از صرف غذا در حالي كه تبسمي بر لب داشت رو به من كرد و گفت

- اگر دعايي داري زود بخوان كه خيلي گرسنه‌ام

اين حضور ذهن براي بنده و ساير دوستان بسيار جالب توجه بود ، زيرا با آن همه مشغله و مسئوليت سنگيني كه عهده دار بودند ، آن مسئله را فراموش نكرده بودند

/ 109