سروان حسين فرج پور چند روزي از عمليات ظفرمندانة والفجر 10 ميگذشت واحدي از قرارگاه پشتيباني رزمي شهيد كشواد جهت پشتيباني از پدافند هوايي منطقه ، در بيارة عراق مستقر شده بود روزي تيمسار اردستاني به اتفاق چند نفر از مسئولان نيروي هوايي ، با يك فروند هلي كوپتر براي بازديد از منطقة عملياتي به حلبچه آمده بودند در آن روزها سايت موشكي زمين به هوا در ارتفاعات مشرف به شهر حلبچه مستقر شده بود و فعالانه از آسمان منطقه حراست ميكرد در اين عمليات غرورآفرين گرچه پدافند هوايي موفق به سرنگون كردن شماري از هواپيماهاي دشمن شده بود ، ولي با امكانات و تجهيزاتي كه اربابان صدام در اختيارش گذارده بودند ، هواپيماهاي عراقي به صورت گروهي در آسمان منطقه ظاهر ميشدند و مهماتشان را بدون هدف گيري و از ارتفاع بالا رها ميكردند و ميگريختند از طرفي ديگر توپخانة عراق منطقه را زير آتش سنگين خود قرار داده بود از قرارگاه تا سايت موشكي حدود يك كيلومتر فاصله بود هليكوپتر حامل شهيد اردستاني و همراهان در پشت سايت و كنار درهاي عميق فرود آمده بود من كه مسئوليت قرارگاه را به عهده داشتم و براي انجام كاري از قرارگاه بيرون رفته بودم ، به هنگام بازگشت ، و از فاصلهاي نسبتاً دور متوجه شدم كه گروهي در آنجا تجمع كردهاند ابتدا نگران شدم و تصور ميكردم كه واحد ما مورد تهاجم هواپيماها يا آتش توپخانه قرار گرفته باشد براي لحظهاي نفس در سينهام حبس شد در انديشه بودم كه چه حادثهاي رخ داده ؛ با رسيدن به قرارگاه و ديدن سيماي عارفانة حاج مصطفي در جمع بچهها قلبم آرام گرفت خود را به او رساندم در آغوشش گرفتم و بر پيشاني بلندش بوسه زدم دقايقي را در كنار ايشان بوديم و از رهنمودهاي سازندهاش بهره برديم آن گاه كه براي صرف ليواني چاي به داخل سنگر دعوتشان كرديم گفتند حاج فرج پور ! وقت تنگ است براي بررسي منطقه آمده بوديم حيفم آمد كه در جمع شما حضور نيابم نكتهاي كه در اين ملاقات براي من و ساير دوستانم خيلي جالب توجه بود و ما را تا ميزان زيادي تحت تأثير قرار داد ، اينكه در آن شرايط سخت و بحراني منطقه ، كه آتش خشم دشمن از زمين و آسمان ما را تهديد ميكرد ، فرصتي را براي ملاقات با ما كه از درجات پايين بوديم ، اختصاص داده بودند و اين باعث ميشد تا بچهها روحية بيشتري براي جنگيدن بگيرند