اعجوبه قرن

علی محمد گودرزی، حمید بوربور، اباصلت رسولی

نسخه متنی -صفحه : 109/ 87
نمايش فراداده

فدايي امام

شهين اردستاني ، مادر همسر شهيد

دامادم حاج مصطفي انسان بسيار مؤمن و شجاع بود ايشان طي دوران دفاع مقدس مخلصانه مي‌جنگيد و خود را فدايي امام مي‌خواند او شهادت را موهبتي الهي مي‌دانست و عاشق شهادت بود حاج مصطفي همواره از تيمسار شهيد ، عباس بابايي به عنوان اسوه و الگو ياد مي‌كرد و به او غبطه مي‌خورد ايشان خود را جا مانده از خيل شهدا مي‌ديد نيمه‌هاي شب از خواب شيرين برمي‌خاست و با آن حضور قلب و سوز دلش اشك مي‌ريخت و با خداي خود راز و نياز مي‌كرد تا شايد فيض عظماي شهادت را نصيبش فرمايد

در شامگاه 15 دي ماه 73 آنگاه كه از كارهاي روزمرة خانه فارغ شده و در خوابي عميق رفته بودم ، كبوتري زيبا از فراز آسمان پر كشيد و بي‌محابا به درون اتاق آمد چند چرخش در مقابلم زد و به يكباره نقش زمين شد و مرد از اينكه اين كبوتر قشنگ و زيبا در برابرم جان داده بود خيلي ناراحت شدم !

از شدت ناراحتي از خواب بيدار شدم و با نگاهي به عقربه‌هاي ساعت دريافتم كه ساعتي تا اذان صبح باقي است خيلي مصطرب بودم پي در پي صلوات مي‌فرستادم و آياتي از قرآن مجيد را تلاوت مي‌كردم تا كمي آرامش بيابم

از فرط خستگي دوباره به خواب رفتم هنوز چشمانم گرم نشده بود كه زنگ خانه به صدا درآمد در را گشودم آقا جلال همسرم را مي‌خواستند از حالاتشان دريافتم كه بايد اتفاقي افتاده باشد به آنان اصرار كردم تا واقعيت آنچه پيش آمده برايم بازگو كنند در ابتدا طفره مي‌رفتند و از گفتن حقيقت سرباز مي‌زدند گفتم

- من صبرش را دارم بگوييد چه اتفاقي افتاده ؟!

- از شما چه پنهان ، تيمسار اردستاني سكته كرده البته حالش بهتر شده و ما را فرستاده‌اند تا به شما اطلاع دهيم

در آن هنگام پي بردم كه حاج مصطفي به آرزوي ديرينه‌اش كه همانا شهادت در راه دفاع از دين خدا و حريم كشور اسلامي بوده ، رسيده است و آن خواب در واقع رؤياي آخرين پرواز اين كبوتر سبكبال بود كه مشتاقانه به ديار دوست به پرواز درآمد و چون پروانه در آتش اين وصل سوخت !