اعجوبه قرن

علی محمد گودرزی، حمید بوربور، اباصلت رسولی

نسخه متنی -صفحه : 109/ 96
نمايش فراداده

سعي كن هنگام خشم خوددار باشي

سرهنگ خلبان علي عالي زاده

پايگاه اميديه به سبب اينكه مدت مديدي قبل از جنگ تحميلي غير فعال بود وهنوز كارهاي ساختماني و تأسيسات مختلف آن به اتمام نرسيده بود در زمان واگذاري مسئوليت اين پايگاه درسال 1360 به شهيد اردستاني ، آن شهيد بزرگوار تمام همت خود را به كار برد تا با راه‌اندازي تأسيسات ضروري از جمله وسايل خنك كننده كه در منطقه گرمسيري از حياتي‌ترين امور به حساب مي‌آيند ، آسايش نسبي پرسنل و خانواده‌ها را تأمين كنند

علي رغم شدت جنگ در اين سال ، و با وجود اينكه شهيد اردستاني مسئوليت مهمي داشت و روزي چند بار هم پرواز جنگي انجام مي‌داد ، ساير وقت خود را صرف رسيدگي به امور رفاهي پايگاه مي‌كرد ، ولي مشكلات به حدي بود كه در كوتاه مدت قابل حل نبود

در يكي از روزهاي گرم تابستان ، در پايگاه اميديه ، يكي از پرسنل به علت خرابي دستگاه خنك كنندة منزلش از كوره در مي‌رود و راه منزل فرمانده پايگاه شهيد اردستاني را براي شكوه و اعتراض در پيش مي‌گيرد

به علت اينكه شهيد اردستاني تازه به فرماندهي پايگاه منصوب شده بود ، آن شخص وي را نمي‌شناخت ؛ فقط پرسان ، پرسان ، سراغ منزل او را مي‌گرفته و قدري هم زير لب غرولندكنان حرفهايي مي‌زده است سرانجام منزل فرمانده را مي‌يابد نزديكي‌هاي منزل كه مي‌رسد ، صدايش را بلند مي‌كند تعداي از همسايه‌ها از منزل بيرون مي‌آيند تا ببينند چه خبر است در اين حين شهيد اردستاني كه خود نيز راهي منزل بوده سر مي‌رسد و مي‌پرسد

- چي شده ؟ چرا داد و فرياد مي‌كني ؟

شخص شاكي جواب مي‌دهد

- فن كوئل دستگاه خنك كننده منزلم خراب است ، زن و بچه‌ام كلافه شده‌اند ، خانه برايمان جهنم شده ، آمده‌ام درد دلم را به فرمانده پايگاه بگويم ، شايد فكري بكند !

شهيد اردستاني مي‌گويد

- خانه‌اش آنجاست ، ولي الآن در منزل نيست فردا به دفتر ايشان برويد من ترتيب ملاقات شما را مي‌دهم آنجا حرفهايت را بزن ، حتماً رسيدگي مي‌كند

فرداي آن روز ، شخص شاكي ، وارد دفتر فرماندهي مي‌شود قبلاً فرمانده به آجودان سپرده بود كه شخصي با اين مشخصات آمده ، سريع او را به دفتر هدايت كنيد

بلافاصله آجودان خير مي‌دهد شهيد اردستاني اجازة‌ورود مي‌دهند آن شخص وقتي وارد دفتر مي‌شود ، براي لحظه‌اي بهت زده ، نگاه در نگاه فرمانده مي‌دوزد

- ببخشيد ! شما جناب سرهنگ

شهيد اردستاني با مهرباني جلو مي‌آيد ، دست در گردن او انداخته و صورتش را مي‌بوسد و مي‌گويد

- بله ، من ، اردستاني هستم

آن شخص مي‌پرسد

- جناب سرهنگ ! پس چرا ديروز خودت را معرفي نكردي ؟!

حاج مصطفي مي‌گويد

- شما ديروز عصباني بوديد ، گيريم كه خودم را هم معرفي مي‌كردم ، چه مشكلي حل مي‌شد ؟ مسئلة فن كوئلها به زودي حل مي‌شود ان‌شاء الله در صدد راه اندازي آنها هستيم

آن شخص ، وقتي اين متانت و بردباري شهيد اردستاني را مي‌بيند ، از عمل خود پشيمان شده ، مرتب از اتفاقي كه ديروز افتاده بود ، عذرخواهي مي‌كند فرمانده دستي به شانه‌اش مي‌زند و مي‌گويد

- عذرخواهي لازم نيست ، سعي كن هنگام خشم كمي خوددار باشي !