اخلاق نيك به جوان فرمود نزديك بيا، جوان نزديك آمد و در كنار پيامبرص نشست، حضرت ص[مثل يك دوست] از او پرسيد آيا دوست داري با مادر تو چنين كنند؟ گفت نه فدايت شوم، فرمود همينطور مردم راضي نيستند با مادرشان چنين شود، بگو ببينم آيا دوست داري با دختر تو چنين كنند؟ گفت نه فدايت شوم، فرمود همينطور مردم دربارة دخترشان راضي نيستند، بگو ببينم آيا براي خواهرت ميپسندي؟ جوان مجدداً انكار كرد [و از سئوال خود بكلي پشيمان شد] پيامبرص سپس دست بر سينة او گذاشت و در حق او دعا كرد، و فرمود «خدايا قلب او را پاك گردان و گناه او را ببخش، و دامان او را از آلودگي به بي عفتي حفظ كن» از آن به بعد، زشتترين كار در نزد اين جوان، زنا بود
در جريان فتح مكه سپاه نيرومند دوازده هزار نفري اسلام با فرماندهي شخص پيامبرصتا «ذي طوي» نزديك مكه رسيدند، سپاهيان اسلام در اطراف آن حضرت آماده رزم بودند، و كاملاً روشن بود كه مكه بدون خونريزي، در اختيار مسلمانان قرار ميگيرد، پيامبرص اين لحظه پرشور را با لحظه هجرت از مكه در ذهن خود مقايسه كرد و همانجا كه سوار بر شتر بود، پيشانيش را روي [چوب] پالان شتر گذاشت و سجدة شكر بجا آورد آري آن حضرت هنگام هجرت كه در حقيقت توسط مشركان از مكه بيرون شد، فرمود اي مكه خداوند ميداند كه من تو را دوست دارم، و اگر ساكنان تو مرا اخراج نميكردند، هيچ مكاني را براي سكونت بر تو ترجيح نميدادم، و جائي را به جاي تو عوض نميكردم و من قطعاً از جدائي تو اندوهگين هستم1
سال هفتم هجرت بود، پيامبرص همراه1600 نفر سرباز جانباز اسلام، براي فتح قلعههاي خيبر كه در32 فرسخي مدينه قرار داشت به سوي خيبر روانه شدند، مسلمانان در بيابان خيبر، مدتي ماندند و نتوانستند قلعههاي خيبر را فتح كنند، در اين مدت از نظر غذائي در مضيقة سختي قرار گرفتند، به طوري كه بر اثر شدت گرسنگي، از گوشت بعضي از حيوانات كه مكروه است، مانند گوشت قاطر و اسب استفاده ميكردند در اين شرايط، چوپان سياه چهرهاي كه گوسفندان يهود را ميچرانيد به حضور پيامبرص آمد و مسلمان شد و سپس گفت «اين گوسفندان مال يهوديان است و در اختيار شما ميگذارم» پيامبرص با كمال صراحت در پاسخ او فرمود «اين گوسفندها نزد تو امانت هستند، و در آئين ما خيانت به امانت، جايز نيست، بر تو لازم است كه همة گوسفندان را به در قلعه ببري و به صاحبانشان برساني» او فرمان پيامبرص را اطاعت كرد و سپس به جبهة مسلمين بازگشت2 براستي امانت داري در اسلام، تا چه اندازه مورد احترام و تأكيد است، كه در چنين شرايطي، رسول اكرمص دستور به حفظ آن ميدهد! و اين درس بزرگ را براي هميشه به مسلمين ميآموزد
عصر رسول خداص بود، يكي از اصحاب، اذن تشرف به محضر پيامبرص را گرفت، حضرت فرمود كيستي؟ او عرض كرد انا منم اي رسول خدا رسول اكرمص خشمگين شد و فرمود «من! من؟!» آيا رواست براي مخلوقي كه بگويد «من»! آن شخص از كردة خود پشيمان شد و گفت پناه ميبرم به خدا از خشم خدا و رسولش، سپس علت خشم آن حضرت را پرسيد رسول اكرمص فرمود آيا نميداني كه اين لفظ من شايسته مخلوق نيست؟ آيا نميداني كه ابليس در برابر فرمان خدا بر اينكه آدم را سجده كنند، گفت انا خيرٌ منه؛ من بهتر از او هستم در نتيجه از درگاه رحمت حق، رانده و مطرود شد در اين وقت آن صحابي، اظهار پشيماني كرد و استغفار نمود، و متعهد شد كه ديگر هرگز «من» نگويد