28- اين نامه مرا ببر و نزد آنان بيفكن، سپس از آنان روى برتاب، و ببين كه چه پاسخى مىدهند
29- [بلقيس] گفت اى بزرگان نزد من نامهاى گرامى انداخته شده است
30- آن از سوى سليمان است و با نام خداوند بخشنده مهربان [آغاز مىگردد]
31- حاكى از اينكه بر من سركشى مكنيد و با من از در تسليم در آييد
32- [بلقيس] گفت اى بزرگان در كارم به من نظر دهيد [چرا كه] هيچ كارى را از پيش نبردهام، مگر آنكه شما در آن حاضر و ناظر بودهايد
33- گفتند ما نيرومندان و رزمآوران سهمگينى هستيم و حكم حكم توست، بنگر كه چه مىفرمايى
34- [بلقيس] گفت همانا پادشاهان چون به شهرى درآيند، آن را به تباهى كشند و گرانقدران اهلش را بىمقدار گردانند، و اينگونه عمل كنند
35- و من فرستنده هديهاى به سوى آنان هستم و چشم به راه اينكه فرستادگان چه پاسخى مىآورند
36- و چون [پيك] نزد سليمان آمد، [سليمان هديه را ديد و] گفت آيا به من مدد مالى مىرسانيد؟ بدانيد كه آنچه خداوند به من بخشيده است، از آنچه به شما بخشيده است بهتر است، آرى [مىبينم كه] شما به هديهتان دلخوشيد
37- به سوى آنان باز گرد [و بگو] به سر آنان لشكرى آوريم كه تاب پايدارى در برابر آن را نداشته باشند و آنان را خوار و زبون از آنجا آواره كنيم
38- گفت اى بزرگان كداميك از شما پيش از آنكه آنان از در تسليم نزد من آيند، تخت او را براى من مىآورد؟
39- عفريتى از جنيان گفت من پيش از آنكه از جايت برخيزى آن را به نزد تو مىآورم، و من بر اين كار توانا و درستكارم
40- كسى كه از "علم كتاب" بهرهاى داشت گفت من پيش از آنكه چشمت را برهم زنى آن را به نزدت مىآورم [پذيرفت و آورد] و چون [سليمان] آن را در نزد خويش مستقر ديد، گفت اين از فضل پروردگار من است كه مىآزمايدم كه آيا شكر مىورزم يا كفران، و هر كس شكرورزد جز اين نيست كه به سود خويش شكرورزيده است و هر كس كفران كند، پروردگارم بىنياز و بخشنده است
41- [سليمان] گفت تختش را در ديد او ناشناخته كنيد، تا بنگريم كه به آن پى مىبرد يا از كسانى است كه پى نمىبرند
42- و چون [بلقيس] آمد به او گفته شد آيا تخت تو اين چنين است؟ گفتگويى همان است، و پيش از اين، به ما علم [به حقانيت سليمان] داده شده است و ما فرمانبردار بودهايم
43- و آنچه به جاى خدا مىپرستيد، او را [از ايمان به خدا] باز داشته بود، كه او [در آغاز] از قوم كافران بود
44- به او گفته شد وارد قصر شو، و چون آن را ديد پنداشت كه بركه آبى است، و از دو ساق پايش جامه برداشت [سليمان] گفت آن قصرى صاف و صيقلى از آبگينههاست [و آب نيست] [بلقيس] گفت پروردگارا بر خود ستم كردهام و اينك همراه سليمان در برابر خداوند كه پروردگار جهانيان است فرمانبردارم
45- و به راستى به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم، كه خداوند را بپرستيد، آنگاه به دو گروه ستيزهجو تقسيم شدند
46- [صالح] گفت اى قوم من چرا عذاب را پيش از رحمت، به شتاب مىطلبيد، چرا از خداوند آمرزش نمىخواهيد، باشد كه مشمول رحمت شويد
47- گفتند ما به تو و همراهانت فال بد زدهايم گفت فال شما با خداست، بلكه شما قومى هستيد كه در معرض آزمونيد
48- و در شهر نه تن بودند كه در آن سرزمين به فساد مىپرداختند و هيچكار شايستهاى