حافظ
نزديكيهاي عمليات بر شور و شوقي ديگر دل و جان مهدي را پر كرده بود احساس مي كرد ميعاد وصل نزديك است اين پرنده بايد آخرين پرواز خود را آزمايش مي كرد؛ بايد اين قفس ، اين تخته بند تن را ميشكست و باريكه زنجيرهاي پايبندي را از هم مي گسست و طرفه پرهايي قويتر، براي اوج دار ترين پروازها، بر بال رهايي بر مي بست
بال پرواز را ترميمي بايد داشت و رفتن را نيرويي فراهم بايد آورد ماندن بسي سخت است و طاقت فرسا و رفتن و بال گشودن و به ديدار دوست رسيدن نيز همتي و نفسي قدسي مي خواهد و ارادتي كه آن نيز تنها از كوي دوست پرسيدني است و بس
همه رفتند و اينك اين منم غريب كه بايد تدارك رحيل ببينم و راه توشه بردارم كه بي جمع دوستان، دلم غمين است و دل بي دوست، دلي غمگين است
دل دريايياش را طوفاني در مي گيرد جاي درنگ نيست! اي همه ديوارها! فرو ريزيد! اي همه سدها، بشكنيد! اي همه زنجيرها، بگسليد! اين چه شوري است در دلم اينك، كه اين چنين طغيان كرده است؟ در اندرون من خسته دلم ندانم چيست؟
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
خاطرة سال گذشته كه با حميد به زيارت امام رضاع رفته بودند ، در دلش زنده مي شود بايد بر ميخاست و مي رفت، حتماً امام طلب كرده بود
واپسين لحظات معراج، بايد با عطر خوش زيارت امام رضا ع در مي آميخت، بايد اين ميهمان، لباس ضيافت را با ديدار امام رضا ع يك بار ديگر تطهير مي كرد به معراج عرش و قدس الهي رفتن، چنين مقدمه اي را پس از آن همه امتحان طلب مي كند، بايد برود و مي رود
كنار حوض بزرگ مي ايستد در آب مي نگرد وضو مي گيرد و مي گريد؛ از هم اينك، ميهمان قدسيان است اشك چشم و آب وضو، صورت مهدي را مي شويند، صفا مي دهند و نور مي پاشند كه بايد بر رخ او نظر از آينة پاك انداخت
ما چه مي دانيم كه ميان او و امام چه گذشته و چه سخنها رفته است؛ تنها مي دانيم كه او از امام رضا توفيق شهادت را طلب مي كند حس مي كند سبكبال شده است بر مي خيزد و با امام وداع مي كند حال تنها يك مرحله تا شهادت باقي مانده است هنوز پانزده روز فرصت دارد
بايد به تهران برود، به جماران، به ديدار امام، كه امام را نيز بايد جست، يافت، ديد، بوييد و بوسيد، و بايد خويشتن خويش را در زلال چشمه سار آفتاب وجود او شستشويي ديگر داد كه تا كوي دوست رفتن بي شستشويي در اين چشمه سار خورشيد و غبار زدايي، زير باران لطف نگاهش ، خيالي است عبث
در حضور امام نيز اين اشك و التماس دعاست كه به كمك مهدي مي آيد و از امام با اصرار مي خواهد دعا كند تا شهيد شود
در همين ديدار آيه الله خامنه اي را نيز زيارت مي كند و سخن از رازي ديگر در ميان مي رود كه تنها آقا مي داند و مهدي
زهي از اين همه توفيق و سعادت كه يكجا بر اين بندة خاص خدا باريدن گرفت ديگر مي ماند آنكه سلاحش را برگيرد و به پيش تازد و نبرد الهي خويش را بياغازد
در اين مدّت مقدمات عمليات بدر آماده مي شود و روزها ـ اگر چه به كندي ـ مي گذرد
دو روز قبل از عمليات به برادر كاملي و مقيمي دستور داده مي شود كه نيروها را به جزيره مجنون بياورند و آنان طي دو روز تلاش و كوشش، نيروها را به جزيره مي آورند
ساعاتي قبل از شروع عمليات، همة نيروهايش را براي آغاز نبردي مردانه و عارفانه تهييج و ترغيب مينمايد و چونان مرشدي كامل و عارفي واصل، آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت يابد بدانند و در مرحلة نبرد به كار بندند، تا پيروزي كامل تحقق يابد، با نيروهايش در ميان مي نهد
مولوي
براي ما مسأله جنگ و مسألة مبارزه در راه دين، مسألة جديدي نيست آن زمان كه امام امت مبارزات خود را عليه رژيم منحوس پهلوي شروع كرد، جنگ به معناي اعم آغاز گرديد؛ يعني جنگ مسلميني كه پيرو امام هستند، به رهبري امام، در مقابل صف باطل كه آن روز مظهرش رژيم شاه بود، به رهبري ابر جنايتكاران و شاه معدوم؛ صدام يا كشورهاي وابسته هم جزئي از مظاهر صف باطل هستند كه در رأس آنها آمريكا و شوروي قرار دارند و آن زمان هم طراح و دستور دهنده آنها بودند