همچنين جان لاک در جملات فوق، علم انسان، بوجود اشياء محسوس خارجي را تنها از طريق حسي، ممکن ميداند و لذا مينويسد:
«علم به وجود اشياء فقط به واسطه احساس، ممکن است».
اما درباره علم ما بوجود خدا مينويسد:
«وجود خدا را عقل صريحاً به ما اعلان ميکند چنانچه (از طريق برهان عليت) بيان شد».
و در فصل نهم همين کتاب چهارم اش گفته بود که ما سه نوع «علم بوجود» داريم يعني بوجود خودمان که علمي حضوري شهودي است و علم به وجود اشيا محسوس که علم حصولي و حسي است علم بوجود خداوند که علمي استدلال و عقلي است و در فصل دهم از طريق قانون عليت به اثبات وجود خدا ميپردازد.
در هر حال، جان لاک، علم ما، بوجود خداوند را منحصر به علم استدلالي و عقلي ميداند و حق هم با جان لاک است زيرا علم بي واسطه منحصر به علم ما بوجود خودمان و ذهنيات خودمان است و وجود خداوند که فوق وجود ما و ذهنيات ما و مباين با وجود مخلوقات و نامحدود است قابل دسترسي بي واسطه ما نيست.
همچنانکه خدا از طريق حس هم قابل شناخت نيست زيرا خداوند محسوس نيست نه محسوس خارجي و نه محسوس داخلي تا قابل شناخت حسي باشد علاوه بر آنکه در شناخت حسي، امکان خطاء هست و شناخت حسي همه جا، دليل بر وجود محسوس در خارج نميشود و چه بسا چيزهايي را که انسان در خواب و رويا و يا در بيداري به خاطر سحر و يا جنون، احساس کند اما هيچ واقعيتي خارجي نداشته باشد.