قانون قرارداد همان، معنايي است که گوينده الفاظ در ايجاد آن الفاظ، آنرا اراده کرده است زيرا پايه گذار يا پايه گذاران زبانها براي آنکه افراد انسان بتوانند براحتي مقصود خود را به ديگران بفهمانند به وضع و قرارداد الفاظ، اقدام کردند مثلاً در فارسي هر که ميخواهد مقصودش از آب را به ديگري بفهماند لفظ «آب» را ايجاد ميکند و به آن تلفظ ميکند و در ترکي لفظ «سو» را و در انگليسي لفظ «واتر» را در عربي لفظ «ماء» را يعني از نظر قرارداد الفاظ، معناي لفظ، آن چيزي است که متکلم طبق قرارداد وضع آن زبان، آن را قصد کرده است همچنانکه در يک خانواده، وقتي اسم فرزند بزرگ را A و اسم فرزند کوچک را B ميگذارند وقتي کلمه A، به تنهائي از يکي از اعضاء خانواده شنيده شد ديگران متوجه ميشوند که معناي آن لفظ، همان فرزند بزرگتر است نه فرزند کوچک و نه پدر يا مادر و نه سنگ و نه چوب، مگر آنکه لفظي در کنار آن بيايد يا قرينه اي در خارج باشد که نشان دهد مقصود متکلم، شخص ديگري است مثلاً مقصود گوينده از اين لفظ همان فرزند همسايه که آنهم نامش A است و يا معنايي ديگري که بطور مشترک يا مجازي در آن استعمال شده است در هر حال، مقصود از «معني» در کلام متکلم هميشه آن چيزي است که در «نظر متکلم» است و طبق قرارداد زباني نميتواند معناي کلام، چيزي غير از اين باشد زيرا نقض قرارداد مکالمه ميشود.
اما اگر لفظي، کلي است مثل آب اگر گوينده مصداق خاصي را اراده کرده باشد بايد قرينه و شاهدي لفظي يا خارجي براي آن بياورد مثلاً اگر آب شيرين را، اراده کرده باشد بايد بگويد آب شيرين ويا آنکه آب موجود آن جا، منحصر به آب