7 ـ تفسير به معنايى كه مفسّر يقين دارد برخلاف حق است .
8 ـ سخن گفتن درباره قرآن بدون اطمينان و يقين به حق بودن مطلب .
9 ـ تمسّك به ظواهر قرآن ؛ صاحبان اين قول دو دسته اند، برخى قرآن را داراى ظهور ندانسته و برخى معتقدند آيات قرآن ظهور دارد ولى ظهور آنرا ما نمى فهميم . هر دو دسته معتقدند كه در تـفـسـيـر تـنها بايد از بيان روايات استفاده كرد و سخن گفتن با تمسّك به ظواهر آيات بدون تمسك به روايات را تفسير به راءى مى دانند.(165) 10 ـ تـفـسـيـر كـلام الهـى بـه هـمـان طـريـقى كه كلام خلق تفسير مى شود؛ يعنى اگر شخص همانگونه كه هر قسمت از كلمات ديگران را جداگانه مى فهمد و تفسير مى كند به تفسير آيات قرآن بدون در نظر گرفتن ساير آيات بپردازد و به معنايى كه از آن يك آيه به دست مى آيد تمسك كند، تفسير به راءى نموده است .(166)
بعضى از نظريه هاى ذكر شده صحيح نيست مثلاً تفسر آيات متشابه به طور مطلق ، تفسير به راءى نـيـسـت بـلكـه تـفـسـيـر آن آيـات بدون ارجاع به محكمات و مطابق فكر و برداشت خويش تـفـسـيـر بـه راءى اسـت و همچنين نظريه ششم ، زيرا لازم نيست ما در تفسير حتماً به گفته هاى صحابه و تابعين استناد كنيم ، زيرا هيچ گونه دليلى بر حجيّت كلام آنان نداريم .
نـظـريـه نـهـم نـيـز درسـت نـيـسـت چـون هـم آيـات قـرآنـى داراى ظـهـور هـسـتـنـد و هـم ظهورشان قابل فهم است . قبلاً نيز گفتيم : قرآن كه بيان كننده همه چيز است بطور قطع بيان كننده خود نيز هست .
بـقـيـه نظريات قابل قبول هستند و مى توان برخى را به برخى ديگر برگشت داد و نظريه واحـدى بـه حـسـاب آورد. گـرچـه شـايد صحيح تر باشد كه ما بين تفسير ممنوع و تفسير به راءى تـمـايـز قائل شويم بدين معنا كه بگوييم مراد از تفسير ممنوع تفسير قرآن بدون تهيه مـقـدمـات لازم ، يـا تـفـسـيـر قـاطـعـانـه بـدون دليـل قـطـعـى اسـت و تـفـسـيـر بـه راءى را شامل دو مورد زير بدانيم .
1 ـ تفسيرى كه شخص مفسّر قبلاً با انتخاب عقيده اى و با پيش داورى خاصى سعى دارد آيات را در راسـتـاى آن بـه كـار گـرفـتـه و مـعـانـى دلخواه و مناسب مذهب خود را بر آنها بار نمايد. از روايـات تـفـسير به راءى نيز مى توان اين معنا را به دست آورد زيرا حرف ((ب )) كه بر سر كـلمـه راءى آمده براى سببيّت است و مى رساند كه سبب اين نوع تفسير، عقيده خاص مفسّر آن مى باشد.
2 ـ تفسير آيه بدون در نظر گرفتن آيات ديگر قرآن اين هم تفسير به راءى است كه شخص در آن به كلام خالق همانند كلام مخلوق مى نگرد.
عـلامه طباطبائى (ره ) پس از شرح معناى ((راءى )) و اشاره به حديث پيامبر اكرم (ص )در زمينه ممنوعيت تفسير به راءى مى نويسد:
((مـفـسّر نبايد در تفسير آيات قرآنى به اسبابى كه براى فهم كلام عربى در دست است اكتفا نموده ، كلام خدا را با كلام مردم مقايسه كند، براى اين كه كلام خدا با كلام بشرى فرق دارد. ما وقـتـى يـك جـمـله از كـلام بـشـرى را مـى شـنـويم از هر گوينده اى كه باشد بدون درنگ قواعد معمولى ادبيات را درباره آن اعمال نموده ، كشف مى كنيم كه منظور گوينده چه بوده ، و همان معنا را بـه گـردن آن كـلام و گوينده اش مى گذاريم و حكم مى كنيم كه فلان ، چنين و چنان گفته ، هـمـچـنـان كـه ايـن روش را در مـحـاكـم قـضـائى و اقـرارهـا و شـهـادتـهـا و ساير جريانات آنجا معمول مى داريم ، بايد هم معمول بداريم ، براى اين كه كلام آدمى براساس همين قواعد بيان مى شود، هر گوينده اى به اتكاى آن قواعد سخن مى گويد و