آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 519/ 28
نمايش فراداده


  • بازپرسيد ز گيسوي شکن در شکنش عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو ساقي و مطرب و مي جمله مهياست ولي حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بي خار کجاست

  • کاين دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست دل ز ما گوشه گرفت ابروي دلدار کجاست عيش بي يار مهيا نشود يار کجاست90 فکر معقول بفرما گل بي خار کجاست فکر معقول بفرما گل بي خار کجاست

غزل 20


  • روزه يک سو شد و عيد آمد و دل‌ها برخاست 91 و 92 نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت چه ملامت بود آن را که چنين باده خورد باده نوشي که در او روي و ريايي نبود ما نه رندان رياييم و حريفان نفاق فرض ايزد بگذاريم و به کس بد نکنيم95 چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم اين چه عيب است کز آن عيب خلل خواهد بود97 ور بود نيز چه شد مردم بي‌عيب کجاست98

  • مي ز خمخانه به جوش آمد و مي بايد خواست وقت رندي و طرب کردن رندان پيداست اين چه عيب است بدين بي‌خردي وين چه خطاست93 بهتر از زهدفروشي که در او روي و رياست94 آن که او عالم سر است بدين حال گواست وان چه گويند روا نيست نگوييم رواست 1) باده از خون رزان است نه از خون شماست96 ور بود نيز چه شد مردم بي‌عيب کجاست98 ور بود نيز چه شد مردم بي‌عيب کجاست98

غزل 21


  • دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست که شنيدي که در اين بزم دمي خوش بنشست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافي زد پيش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست

  • گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست پيش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست پيش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست

1) در نسخه خ: ور بگويند ره اينست بگوئيم رواست