آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 519/ 30
نمايش فراداده

غزل 22


  • چو بشنوي سخن اهل دل مگو که خطاست99 سرم به دنيي و عقبي فرو نمي‌آيد100 در اندرون من خسته دل ندانم کيست دلم ز پرده برون شد کجايي اي مطرب مرا به کار جهان هرگز التفات نبود نخفته‌ام ز خيالي که مي‌پزد دل من چنين که صومعه آلوده شد ز خون دلم از آن به دير مغانم عزيز مي‌دارند چه ساز بود که در پرده مي‌زد آن مطرب نداي عشق تو ديشب در اندرون دادند فضاي سينه حافظ هنوز پر ز صداست108

  • سخن شناس نه‌اي جان من خطا اين جاست تبارک الله از اين فتنه‌ها که در سر ماست 101 که من خموشم و او در فغان و در غوغاست 102 بنال هان که از اين پرده کار ما به نواست103 رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست 104 خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست گرم به باده بشوييد حق به دست شماست105 که آتشي که نميرد هميشه در دل ماست106 که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست107 فضاي سينه حافظ هنوز پر ز صداست108 فضاي سينه حافظ هنوز پر ز صداست108

غزل 23


  • خيال روي تو در هر طريق همره ماست به رغم مدعياني که منع عشق کنند ببين که سيب زنخدان تو چه مي‌گويد اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد به حاجب در خلوت سراي خاص بگو به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است اگر به سالي حافظ دري زند بگشاي که سال‌هاست که مشتاق روي چون مه ماست

  • نسيم موي تو پيوند جان آگه ماست جمال چهره تو حجت موجه ماست هزار يوسف مصري فتاده در چه ماست109 گناه بخت پريشان و دست کوته ماست فلان ز گوشه نشينان خاک درگه ماست هميشه در نظر خاطر مرفه ماست که سال‌هاست که مشتاق روي چون مه ماست که سال‌هاست که مشتاق روي چون مه ماست