آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 519/ 315
نمايش فراداده

غزل 434


  • اي دل مباش يک دم خالي ز عشق و مستي گر جان به تن ببيني1) مشغول کار او شو با ضعف و ناتواني همچون نسيم خوش باش در مذهب طريقت خامي نشان کفر است تا فضل و عقل بيني بي‌معرفت نشيني در آستان جانان از آسمان مينديش خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد170 صوفي پياله پيما حافظ قرابه پرهيز اي کوته آستينان تا کي درازدستي

  • وان گه برو که رستي از نيستي و هستي168 هر قبله‌اي که بيني بهتر ز خودپرستي بيماري اندر اين ره بهتر ز تندرستي آري طريق دولت چالاکي است و چستي يک نکته‌ات بگويم خود را مبين که رستي169 کز اوج سربلندي افتي به خاک پستي سهل است تلخي مي در جنب ذوق مستي اي کوته آستينان تا کي درازدستي اي کوته آستينان تا کي درازدستي

غزل 435


  • با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي عاشق شو ار نه روزي کار جهان سر آيد دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم سلطان من خدا را زلفت شکست ما را تا کي کند سياهي چندين درازدستي

  • تا بي‌خبر بميرد در درد خودپرستي ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستي171 با کافران چه کارت گر بت نمي‌پرستي172 تا کي کند سياهي چندين درازدستي تا کي کند سياهي چندين درازدستي

1) چنين است در خ فقط ؟)، سودي: گر خرقه پوش بيني مشغول کار خود باش، ساير نسخ اين بيت را ندارند،