يعنى : (( دعبل ، براى روز قيامت و ملاقات با خدا، براى خدا آماده نموده است ، اين عقيده را كه خدايى جز او نيست ، دعبل اين عقيده را از روى اخلاص به زبان مى آورد، و اميد آن دارد كه در پرتو آن ، خداوند او را مشمول رحمتش قرار دهد.
خدا و پيامبر(ص ) و بعد از آن ها، وصى پيامبر(ص ) (على عليه السلام ) مولاى او است )) .
وصيت كرد تا اين اشعار را در كاغذ نوشته همراه او دفن كنند و، به اين وصيت عمل شد، بعد از چند روز شخصى او را در خواب ديد و از حال او پرسيد، او در پاسخ گفت :
رحمنى بتلك الاءبيات : (( خداوند به خاطر اين اشعار، مرا مشمول رحمت خود قرار داد. )) (305)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
شاعرى به نام صاحب كه در مساءله شفاعت گرفتار اشتباهات عوام الناس شده بود و شعرى به اين مضمون سرود:
صاحب ، اگر معامله حشر با على است من ضامنم كه هر چه بخواهى گناه كن شب اميرالمؤ منين (ع ) را در خواب مى بيند كه در حالى كه ناراحت و عصبانى بوده و مى فرمايد: اى صاحب ، شعر خوبى نگفتى ، عرض مى كند: چه بگويم ؟ حضرت مى فرمايند: شعرت را اين طور اصلاح كن :
صاحب اگر معامله حشر با على است شرم از رخ على كن و كمتر گناه كن (306) در نتيجه شفاعت موجب سركشى گناهكار نيست و جامعه را به فساد نمى برد بلكه موجب آرامش و تكامل وى مى گردد.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از شاعران پرصلابت و زبردست عصر امام صادق (ع )، كه همواره با اشعار عميق و ناب خود از حريم امامت حضرت على (ع ) و امامان بعد از او، و از حريم تشيع دفاع مى كرد: اسماعيل بن محمد، معروف به (( سيد حميرى )) است ، كه بينش از دو هزار و سيصد قصيده در راستاى پاسدارى از اسلام و مذهب تشيع سرود.(307)
از گفتنى ها در مورد اين شاعر متعهد و بزرگ اين كه :
سهل بن ذبيان مى گويد: به حضور امام رضا(ع ) رفتم ، تنها بود هنوز كسى به حضورش نيامده بود، به من خوش آمد گفت و فرمود: هم اكنون بنا بود فرستاده من نزد شما بيايد و تو را به اين جا بياورد.
ابن ذبيان : براى چه : آيا پيشامدى شده ؟
امام رضا: اى پسر ذبيان ! در عالم خواب ديدم گويى نردبانى كه صد پله داشت براى من نصب شد، از پله هاى آن بالا رفتم ، تا به آخرين پله آن رسيدم .
ابن ذبيان : اى مولاى من تو را به طول عمر بشارت مى دهم ، اى بسا كه صد سال عمر كنى و هر يك از اين پله ها اشاره به يك سال از عمر شما باشد.
امام رضا: آن چه خدا بخواهد، انجام خواهد شد.
سپس فرمود: هنگامى كه بر بالاى نردبان قرار گرفتم ، خود را گويى چنين يافتم كه در ميان بارگاه سبز هستم ، بارگاهى كه ظاهرش از باطنش ديده مى شد، جدم رسول خدا(ص ) را در ميان آن بارگاه ديدم و در دو جانبش حسن و حسين (عليهما السلام ) بودند كه چهره آنها مى درخشيد، و بانويى باشكوه و مردى شكوهمند