او عرض كرد: من (( اويس )) هستم .
حضرت فرمود: (( تو اويس قرنى هستى ؟ )) .
او عرض كرد: آرى .
امام على (ع ) فرمود: (( الله اكبر، حبيب من رسول خدا(ص ) به من خبر داد كه من مردى از اهالى قرن (يمن ) را كه از امت اوست ، و به او (( اويس قرنى )) ، مى گويند، ملاقات مى كنم ، كه او از حزب خدا و از حزب رسول خدا(ص ) است ، او به شهادت مى رسد، و در روز قيامت به اندازه تعداد دو طايفه (پر جمعيت ) ربيعه و مضر، زير پوشش شفاعت او قرار مى گيرند )) .(109)
به اين ترتيب ، با آمدن (( اويس قرنى )) ، 999 نفر، به هزار نفر كه على (ع ) فرموده بود، تكميل شدند اويس از (( زهاد ثمانيه )) (پارسايان هشتگانه ) است ، و در جنگ صفين در ركاب على (ع ) به شهادت رسيد.(110)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: پدر و مادرم فداى حسين باد! كه در پشت كوفه كشته مى شود، گويا مى بينم حيوانات وحشى را كنار قبر او گردن كشيدند و شب تا صبح بر او مى گريند و نوحه مى كنند وقتى آن زمان شد مبادا كه جفا كنيد.(يعنى شما از حيوانات وحشى كمتر نباشيد شما هم گريان باشيد.) (111)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابن عباس گويد: در سفر صفين خدمت اميرالمؤ منين على (ع ) بودم چون به نينوا در كنار فرات رسيد به آواز فرياد زد: اى پسر اين جا را مى شناسى ؟
گفتم : يا اميرالمؤ منين نه .
فرمود: اگر مانند من اين جا را مى شناختى از آن نمى گذشتى تا چون من گريه كنى و چندان گريست كه ريشش خيس شد و اشك بر سينه اش روان شد و با هم گريه كرديم و مى فرمود: واى واى مرا چه كار با آل ابوسفيان ، چه كار با آل حرب شيطان و اولياى كفر صبر كن اى ابا عبدالله كه پدرت مى بيند آنچه را تو مى بينى از آنها.
سپس آبى خواست و وضوى نماز گرفت و تا خدا خواست نماز كرد. سپس سخن خود را باز گفت و بعد از نماز و گفتارش چرتى زد و بيدار شد و گفت : يابن عباس .
گفتم : من حاضرم .
فرمود: خوابى كه اكنون ديدم برايت مى گويم .
گفتم : خواب ديدى خير است انشاءالله .
گفت : در خواب ديدم گويا مردانى فرود آمدند از آسمان با پرچم هاى سفيد و شمشيرهاى درخشان به كمر و گرد اين زمين خطى كشيدند و ديدم گويا اين نخل ها شاخه هاى خود را با خون تازه به زمين زدند و ديدم گويا حسين فرزندم و جگر گوشه ام در آن غرق است و فرياد مى زند و كسى به داداش نمى رسد و آن مردان آسمانى مى گويند صبر كنيد اى آل رسول شما به دست بدترين مردم كشته مى شويد و اين بهشت است اى حسين كه مشتاق تو است و سپس مرا تسليت گويند و گويند اى ابوالحسن مژده گير كه چشمت در روز قيامت روشن گردد و سپس به اين وضع بيدار شدم و بدان كه جانم به دست اوست ؛ صادق مصدق ابوالقاسم احمد برايم بازگفت كه من آن را در خروج براى شورشيان بر ما خواهم ديد، اين زمين كرب و بلا است كه حسين با هفده مرد از فرزندان من و فاطمه در آن به خاك مى روند و آن در آسمان ها معروف است و به نام زمين كرب و بلا شناخته شده است چنان چه زمين حرمين (مكه و مدينه ) و زمين بيت المقدس ياد شوند پس از آن فرمود: يابن عباس برايم در اطراف آن پشك آهو جستجو كن كه به خدا دروغ نگويم و دروغ نشنوم آن ها زرد رنگند و چون زعفرانند.
ابن عباس گويد: آن را جستم و گرد هم يافتم و فرياد كردم : يا اميرالمؤ منين آن ها را يافتم به همان وضعى كه على فرموده بود.
فرمود: خدا و رسولش راست گفتند و برخاست و به سوى آنها دويد و آنها را برداشت و بوييد و فرمود: همان خود آنها است . ابن عباس مى دانى اين پشك ها چيست ؟ اينها را عيسى بن مريم (ع ) بوييده و اين براى آن است