داود(ع) يكى از پيامبران الهى بود كه خداوند بدو پيامبرى و سلطنت وخير دنيا و آخرت عنايت فرمود، او پيامبرى بود كه پادشاهى را نيز دارا بود، و از جمله پيامبرانى بود كه پس از موسى(ع) كتب آسمانى بر آنان نازل شده بود، چه اينكه خداوند زبور را بر او نازل فرمود.
خداى متعال فرمود:
وَلَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَآتَيْنا داوُدَ زَبُوراً
برخى از پيامبران را بر بعضى برترى داديم و به داود زبور عطا نموديم.
سليمان فرزند داود(ع) بود و خداوند به او نيز نعمت پيامبرى و سلطنت عطا كرد و بدو حكمت آموخت، تا آنجا كه به سليمان لقب يافت.
داود نخستين فردى بود كه نام او درخشيد و آنگاه كه در سپاه طالوت (شائول) به عنوان سربازى برجالوت (جليات) فرمانده دشمنان فايق آمد و او را به قتل رساند، آوازه او همه جا را فرا گرفت.
قبل از اينكه درباره پيامبرى داود و سليمان سخن بگوييم به عنوان مقدمه به ذكر حوادث و پيشامدهايى كه در زندگى آنها رخ داده مىپردازيم، مناسب است در اين جا طالوت و جالوت را به خوانندگان معرفى كنيم.
پس از وفات موسى(ع) «يوشع بن نون» كه از نوادگان يوسف(ع) بود زمام امور بنىاسرائيل را به دست گرفت و بنى اسرائيل همراه او به سرزمينى كه در آن زمان بدان وعده داده شده بودند، يعنى فلسطين وارد شدند.
نخستين شهرى را كه آنان به اشغال خود درآوردند، شهر «اريحا» - بنا به گفته بعضى «اورشليم» - بوده است و خداوند به آنها دستور داده بود آنگاه كه وارد شهر مىشوند با حالت خضوع و خشوع در برابر خداوند، از دروازه شهر وارد گردند و كلمه «حُطّه» را بر زبان آورند؛ يعنى پروردگارا، از گناهان ما بگذر.
ولى آنان از دستور خدا سربرتافته و با حالتى ازكبر و نخوت وارد شهر گرديدند و به جاى اينكه از خداى خويش طلب مغفرت و بخشش نمايند، چنان كه خدا آنها را بدان فرا خوانده بود، به فسق و فجور و تبهكارى پرداختند.
خداوند از كردار آنان به خشم آمد و در برابر نافرمانىهاى آنان، عذاب خود را بر آنها فروفرستاد:
وَإِذ قُلْنا ادْخُلُوا هذِهِ القَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَادْخُلُوا البابَ سُجَّداً وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَسَنَزِيدُ المُحْسِنِين* فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ؛(1)
و آن زمان كه گفتيم وارد اين شهر (بيتالمقدس) شويد و از نعمتهاى آن تناول كنيد و از آن در، سجده كنان وارد گرديد و بگوييد خدايا، از گناه ما درگذر، تا اينكه از خطاى شما بگذريم و بر ثواب نيكوكاران شما بيفزاييم.
ستمكاران پس از آن، حكم خدا را تبديل به غير آنچه بدانان گفته شده بود، نمودند و ما به كيفر بدكارى، عذابى سخت از آسمان بر آنها وارد ساختيم.
يوشع در فلسطين به اداره امور بنى اسرائيل پرداخت و ميان آنها حكمرانى كرد تا از دنيا رفت و پس از او حاكمانى روى كار آمدند و برههاى از زمان، بىآنكه مردم از وجود پادشاه قدرتمند و صاحب شوكتى برخوردار باشند، ميان آنان فرمانروايى كردند.
در آن زمان بنىاسرائيل در معرض حملات ملتهاى مجاور خود قرار داشتند و آداب ورسوم رايج بين آنان اين بود كه هرگاه با دشمنان خود درگير مىشدند، تابوت سلطنتى را پيشاپيش خود قرار داده و از آن كمك مىخواستند تا اراده و تصميمشان تقويت گردد.