هارون انگار خواب بوده بيدار شد، و او را مرخص كرد و چهار هزار درهم ( دويست هزار درهم ) برايش در منزلى كه بود فرستاد. وقتى كه پولها را براى اسماعيل آوردند دردى سخت در گلويش گرفت و همان ساعت بخاطر قطع رحم با عمويش موسى بن جعفر عليه السلام مرد و كيسه پولها را به خزانه هارون الرشيد برگرداند و حسرت پولها را به گور برد.(469)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
قال الله الحكيم :
( و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ) (شعراء: آيه 227)
آنانكه ظلم كردند بزودى خواهند دانست كه به چه كيفرى بازگشت مى كنند.
امام باقر عليه السلام :
ما من احد يظلم بمظلمة الا اخذه الله تعالى بها فى نفسه اءو ماله . (470)
كسى به ديگرى ظلم نمى كند مگر آنكه خداوند بهمان ظلم از مال و جانش بگيرد.
ظلم و ستم ، در واقع سركشى از فرمان حق است كه از حدود شرع و عقل خارج شده و به تجاوز پرداخته است . در طول تاريخ بر بشر مظلوم و مستضعف آنچه آمده از ظلم ظالمان بوده است . قدرت و سلطه طلبى و زر داشتن مقدمه اى است كه تا نفس سركش شخص به زيردستان و ناتوانان ستم كند.
كسى كه حريم الهى را مى شكند و از هر نوع ظلم همانند قتل و شتم و زنا و هتك ناموس و اخذ مال مردم بى پروا است در واقع از اطاعت و انقياد خداوندى بيرون رفته است ، و در شهوات نفسانى غوطه خورده و به مرض سركشى مبتلا گرديد، دير يا زود به عقوبت گرفتار مى شود چه آنكه آه ستمديدگان و بينوايان و يتيمان اثر وضعى و اخروى دارد.(471)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
در كشور شام پادشاهى بود به نام داذانه كه خدا را قبول نداشت و بت پرستى مى كرد. خداوند جرجيس پيامبر را مبعوث به رسالت گردانيد و به سوى او فرستاد.
جرجيس او را نصيحت و دعوت به عبادت خدا نمود، اما او در جواب گفت : اهل كدام شهر هستى ؟
فرمود: از اهل روم و در فلسطين مى باشم .
پس امر كرد جرجيس را حبس و بدن مباركش به شانه هاى آهنى مجروح كردند. تا گوشتهاى بدن او ريخت . و بعد سركه بر بدنش ريختند و با سيخهاى سرخ شده آهنى به ران و زانو و كف پاهاى او كوبيدند، آنقدر بر سرش كوبيدند تا بلكه فوت كند.
خداوند ملكى به سوى جرجيس فرستاد و گفت :
حق تعالى مى فرمايد:
صبر كن و شاد باش و مترس كه خدا با توست و ترا از اينان نجات خواهد داد. ايشان ترا چهار مرتبه خواهند كشت ولى من درد و ناراحتى را از تو دفع خواهم كرد.
داذانه براى بار دوم حكم نمود تازيانه بساير بر پشت و شكم او زدند و او را به زندان برگردانيد و دستور داد هر جادوگر و ساحرى كه در مملكت او باشد را بياورند تا جادو در حق او كند، اما جادو تاءثير نداشت ، پس زهر به او خورانيدند جرجيس با گفتن نا خدا هيچ ضرر به او نرسيد.
ساحر گفت :
اگر من اين زهر را به جميع اهل زمين مى خورانيدم همه را از بين مى برد و خلقت آنان را تعبير و ديده هاى آنان را كور مى كرد!
پس توبه از كارهاى گذشته خود كرد و به جرجيس ايمان آورد، و پادشاه اين ساحر تازه ايمان آورده را كشت .
براى چندمين بار جرجيس را به زندان انداخت و دستور داد او را قطعه قطعه كنند و به چاهى بيفكنند. خداوند براى تنبه از اين ظلم صاعقه و زلزله را فرستاد، لكن متنبه نشد.
خدا ميكائيل را فرستاد تا جرجيس را از چاه بيرون آورد و گفت : صبر كن و به ثواب الهى بشارت داد.
جرجيس نزد پادشاه رفت و او را دعوت به خدا كرد او نپذيرفت ، ولى فرمانده لشكر او و چهار هزار از مردم به جرجيس ايمان آوردند، پادشاه دستور داد همه را بكشند. اين دفعه داذانه لوحى از مس گداخته درست كرد و جرجيس را روى آن خوابانيد و سرب گداخته در گلوى او ريختند بعد آتشى افروخت او را در آتش انداخت تا بسوخت .
خداوند ميكائيل را باز فرستاد تا صحت و سلامتى را به او عطا كند. پس از سلامتى نزد پادشاه رفت او را به توحيد و ترك بت پرستى دعوت كرد، اين بار او ديگى از گوگرد و سرب گداخته آماده كرد و او را درون ديگ اندختند و آتش افروختند تا جسد او با گوگرد و سرب گداخته آميخته شود، خدا اسرافيل را فرستاد تا نعره اى بزند و ديگ دگرگون و او را سلامت نصيب شود.
جرجيس به قدرت خدا نزد داذانه آمد و تبليغ از خداپرستى كرد. داذانه دستور داد همه اجتماع كنند در بيابانى او را جميعا بكشند. كه صداى جرجيس بلند شد و صبر و شكيبائى را تقاضا كرد. چون آن حضرت را گردن زدند و برگشتند همه به عذاب الهى دچار شدند.(472)