یکصد موضوع، پانصد داستان

علی اکبر صداقت

نسخه متنی -صفحه : 259/ 140
نمايش فراداده

4- سبب نزول عذاب

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

نخستين كسى كه پيمانه و ترازو را براى مردم ساخت حضرت شعيب پيامبر صلى الله عليه و آله بود. قومش پس از مدتى شروع به كم فروشى نمودند. با اينكه به خداى جهان كافر بودند و پيامبر را تكذيب مى كردند گناهى تازه بر افعال شنيع آنها افزوده شد. كالا و اجناس را براى خود كامل وزن مى كردند و براى مشتريان كم فروشى و تقلب را روا داشتند.

زندگى آنها فراخ بود تا آنكه پادشاه آنان به آنها دستور احتكار و كم فروشى را داد. شعيب پادشاه و مردم را نصيحت كرد ولى فايده اى نداشت ، و به دستور پادشاه شعيب و طرفدارانش را از شهر بيرون كردند. عذاب بر آنها نازل شد و آن زلزله (505) و سايه آتشبار بود و اين به معنى گرماى بسيار سخت كه از سايه خانه و آب هم كسى نمى توانست جان سالم به در برد. پس از آن ابرى جمع شد و نسيم خنكى وزيدن گرفت و مردم در زير آن قطعه ابر گرد آمدند تا از گرما رهائى يابند.

چون همگى در سايه ابر جمع شدند شراره هاى آتش از ابر باريد و زمين هم در زير پايشان لرزيد و همگى در هم پيچيد و سوختند. مدت اين عذاب را نه روز نوشته اند. و شامل هواى گرم ، آبهاى داغ و زمين لرزه بود. قوم شعيب در شهر مدين ساكن بودند، و عذاب اهل آن شهر را در بر گرفت (506).

5- سزاى كتمان كنندگان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: امام على عليه السلام براى ما سخنرانى مى كرد.

پس از حمد و ثناى فرمود:

در پيشاپيش جمعيت ، چند نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در اينجا هستند، انس بن مالك ، براء بن عازب انصارى ، اشعث بن قيس و خالد بن زيد بجلى . سپس رو به يك يك اين چهار نفر كرد.

نخست از انس بن مالك پرسيد: اى انس اگر تو شنيده اى كه رسول خدا در حق من فرمود:

(هر كس من مولاى او هستم على مولاى و رهبر اوست ) (507) اگر امروز به به رهبرى من گواهى ندهى خداوند ترا به بيمارى برصى (پيسى ) مبتلا مى كند، كه لكه هاى سفيد آن سر و صورتت را فرا مى گيرد عمامه ات آن را نمى پوشاند، سپس رو به اشعث كرد و فرمود:

اما تو اى اشعث اگر شنيده اى كه پيامبر ص در حق من چنين گفت ، و امروز گواهى ندهى آخر عمر از هر دو چشم كور مى شوى . و تو اى خالد بن يزيد، اگر در حق من چنين شنيده اى و امروز كتمان كنى و گواهى ندهى خداوند تو را به مرگ جاهليت بميراند.

اما تو اى براء بن عازب ، اگر شنيده اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين فرمود و اينك گواهى به ولايت من ندهى ، در همانجا مى ميرى كه از آنجا (به سوى مدينه ) هجرت كردى ، البته هر چهار نفر در روز غدير خم از پيمبر اين جمله معروف را شنيده و بعد كتمان و انكار كردند.

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد:

سوگند به خدا بعد از مدتى من انس بن مالك را ديدم كه بيمارى برص گرفته ، بطورى كه با عمامه اش لكه هاى سفيد اين بيمارى را از سر و رويش نمى توانست بپوشاند.

اشعث را ديدم كه از هر دو چشم كور شد و مى گفت :

سپاس خداوندى را كه نفرين على عليه السلام در مورد كورى دو چشمم در دنيا بود، و مرا به عذاب آخرت نفرين نكرد، كه در اين صورت براى هميشه در آخرت عذاب مى شدم .

خالد بن يزيد را ديدم كه در منزلش مرد، خانواده اش خواستند او را در منزل دفن كنند، قبيله (كنده ) باخبر شدند و هجوم آوردند و او را به رسم جاهليت كنار در انه دفن كردند و به مرگ جاهليت مرد.

اما براء بن عازب معاويه او را حاكم يمن كرده و او را در يمن از دنيا رفت ، از همانجا كه هجرت كرده بود.(508)