یکصد موضوع، پانصد داستان

علی اکبر صداقت

نسخه متنی -صفحه : 259/ 156
نمايش فراداده

4 - هزار تازيانه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

براى هارون الرشيد لباسهاى فاخر و گران قيمتى آورده بودند. آنرا به على بن يقطين وزير (شيعه ) خود بخشيد. از جمله آن لباسها، دراعه اى (578) از خز و طلا بافت بود كه به لباس پادشاهان شباهت داشت .

على بن يقطين آن لباسها را به همراه اموال بسيار ديگرى براى امام كاظم عليه السلام فرستاد. حضرت عليه السلام ، دراعه را توسط شخص ديگرى براى وزير فرستادند. او شك كرد كه علت چيست ؟ حضرت در نامه اى نوشتند آنرا نگهدار و از منزل خارج مكن كه يك وقت احتياج مى شود.

پس از چند روز بر يكى از غلامان خود خشم گرفت و او را از خدمت عزل كرد. همان غلام پيش هارون الرشيد سخن چينى نمود كه على بن يقطين قائل به امامت موسى بن جعفر عليه السلام است و خمس اموال خود را در هر سال براى او مى فرستد و همان دراعه اى كه شما به او بخشيديد، براى موسى بن جعفر عليه السلام در فلان روز فرستاده است !

هارون بسيار خشمگين شده و گفت : بايد اين راز راكشف كنم .

همان دم در پى على بن يقطين فرستاد؛ هنگامى كه حاضر شد گفت :

چه كردى آن دراعه اى كه به تو دادم ؟

گفت : در خانه است و آنرا در پارچه اى پيچيده ام و هر صبح و شام آنرا باز مى كنم و تبرك مى جويم .

هارون گفت : هم اكنون آنرابياور.

على بن يقطين يكى از خدام خود را فرستاد و گفت :

دراعه در فلان اطاق داخل فلان صندوق و در پارچه اى پيچيده است برو زود بياور. غلام رفت و آنرا آورد. هارون ديد دراعه در ميان پارچه گذاشته و عطر آلود است .

خشمش فرو نشست و گفت :

آنرا به منزل خود برگردان ، ديگر سخن كسى را درباره تو قبول نمى كنم و جايزه زيادى به او بخشيد.

هارون دستور داد تا غلامى را كه سخن چينى كرده بود هزار تازيانه بزنند، هنوز بيش از پانصد تازيانه نزده بودند كه مرد(579).

5 - غلام سخن چين

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شخصى براى خريد غلام به بازار برده فروشان رفت .

عبدى را به او نشان دادند و گفتند:

اين برده هيچ عيبى ندارد، جز آنكه سخن چينى است . او پذيرفت و عبد را با آن عيب خريدارى كرد و به منزل برد.

بعد از گذشت چند روز آن عبد به همسر مولاى خود گفت :

شوهرت تو را دوست نمى دارد و مى خواهد زن ديگرى بگيرد، اگر بخواهى من او را برايت سحر مى كنم به شرط آنكه چند تار از موهاى او را برايم بياورى ؟

زن گفت : چطور موى او را برايت بياورم ؟

غلام گفت : وقتى كه خوابيد با تيغ مقدارى از موهايش را قطع كن و بياور تا كارى كنم كه به تو علاقمند شود.!

سپس نزد شوهر او رفت و گفت :

زن تو دوستى پيدا كرده و مى خواهد تو را به قتل برساند مواظب باش تا قضيه را بفهمى ، مرد خود را بخواب زده بود كه زن با تيغ وارد شد. مرد به گمان اينكه او قصد قتلش را دارد از جا برخاست و زنرا به قتل رسانيد.

اقوام زن كه از قضيه مطلع شدند، همگى آمدند و آن مرد را به قتل رساندند. قبيله آن مرد هم به مقابله با اقوام زن پرداختند و جنگ و جدال و قتل و خونريزى بين دو طايفه به راه افتاد و تا مدتها خصومت و درگيرى بين آنها وجود داشت (580).

4 : فحش

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :

( و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبو الله ) (انعام : آيه 108)

شما مؤ منان دشنام ندهيد كسانى كه غير خدا را مى خوانند كه آنان هم خدايتان را ناسزا و دشنام دهند.

پيامبر صلى الله عليه و آله :

ان الله لا يحب الفحش و التفحش ‍ (581)

خداوند بدزبانى و هرزه گوئى را دوست ندارد.

شرح كوتاه

اظهار مطلب ركيك و قبيح و زشت ، با زبان آنرا فحش مى گويند. گوينده اش ‍ از حياء بى بهره و زبانش آلوده و ناپاك است . حرمت فحش و آثار سوء آن بسيار است و همانند بعضى صفت ديگر رذيله خبائث ظاهرى از ناپاكى درون ظاهر مى گردد.

خداوند فحش دادن را دوست ندارد و مؤ من هم بدزبان نيست . دشنام شعبى از نفاق است و شيطان با گوينده اش مشاركت مى كند و سبب مى گردد تا به اين صفت سوء رفيقى براى خود درست كند. البته راههائى وجود دارد كه انسان بتواند جلوى بدزبانى را بگيرد، مانند نذر و قسم ، دورى از افراد هرزه گو؛ مشغول شدن به ياد خدا و مناجاتهاى عالى و اشعار اخلاقى و نظائر اينها(582)