بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
براى هارون الرشيد لباسهاى فاخر و گران قيمتى آورده بودند. آنرا به على بن يقطين وزير (شيعه ) خود بخشيد. از جمله آن لباسها، دراعه اى (578) از خز و طلا بافت بود كه به لباس پادشاهان شباهت داشت .
على بن يقطين آن لباسها را به همراه اموال بسيار ديگرى براى امام كاظم عليه السلام فرستاد. حضرت عليه السلام ، دراعه را توسط شخص ديگرى براى وزير فرستادند. او شك كرد كه علت چيست ؟ حضرت در نامه اى نوشتند آنرا نگهدار و از منزل خارج مكن كه يك وقت احتياج مى شود.
پس از چند روز بر يكى از غلامان خود خشم گرفت و او را از خدمت عزل كرد. همان غلام پيش هارون الرشيد سخن چينى نمود كه على بن يقطين قائل به امامت موسى بن جعفر عليه السلام است و خمس اموال خود را در هر سال براى او مى فرستد و همان دراعه اى كه شما به او بخشيديد، براى موسى بن جعفر عليه السلام در فلان روز فرستاده است !
هارون بسيار خشمگين شده و گفت : بايد اين راز راكشف كنم .
همان دم در پى على بن يقطين فرستاد؛ هنگامى كه حاضر شد گفت :
چه كردى آن دراعه اى كه به تو دادم ؟
گفت : در خانه است و آنرا در پارچه اى پيچيده ام و هر صبح و شام آنرا باز مى كنم و تبرك مى جويم .
هارون گفت : هم اكنون آنرابياور.
على بن يقطين يكى از خدام خود را فرستاد و گفت :
دراعه در فلان اطاق داخل فلان صندوق و در پارچه اى پيچيده است برو زود بياور. غلام رفت و آنرا آورد. هارون ديد دراعه در ميان پارچه گذاشته و عطر آلود است .
خشمش فرو نشست و گفت :
آنرا به منزل خود برگردان ، ديگر سخن كسى را درباره تو قبول نمى كنم و جايزه زيادى به او بخشيد.
هارون دستور داد تا غلامى را كه سخن چينى كرده بود هزار تازيانه بزنند، هنوز بيش از پانصد تازيانه نزده بودند كه مرد(579).
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
شخصى براى خريد غلام به بازار برده فروشان رفت .
عبدى را به او نشان دادند و گفتند:
اين برده هيچ عيبى ندارد، جز آنكه سخن چينى است . او پذيرفت و عبد را با آن عيب خريدارى كرد و به منزل برد.
بعد از گذشت چند روز آن عبد به همسر مولاى خود گفت :
شوهرت تو را دوست نمى دارد و مى خواهد زن ديگرى بگيرد، اگر بخواهى من او را برايت سحر مى كنم به شرط آنكه چند تار از موهاى او را برايم بياورى ؟
زن گفت : چطور موى او را برايت بياورم ؟
غلام گفت : وقتى كه خوابيد با تيغ مقدارى از موهايش را قطع كن و بياور تا كارى كنم كه به تو علاقمند شود.!
سپس نزد شوهر او رفت و گفت :
زن تو دوستى پيدا كرده و مى خواهد تو را به قتل برساند مواظب باش تا قضيه را بفهمى ، مرد خود را بخواب زده بود كه زن با تيغ وارد شد. مرد به گمان اينكه او قصد قتلش را دارد از جا برخاست و زنرا به قتل رسانيد.
اقوام زن كه از قضيه مطلع شدند، همگى آمدند و آن مرد را به قتل رساندند. قبيله آن مرد هم به مقابله با اقوام زن پرداختند و جنگ و جدال و قتل و خونريزى بين دو طايفه به راه افتاد و تا مدتها خصومت و درگيرى بين آنها وجود داشت (580).
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
قال الله الحكيم :
( و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبو الله ) (انعام : آيه 108)
شما مؤ منان دشنام ندهيد كسانى كه غير خدا را مى خوانند كه آنان هم خدايتان را ناسزا و دشنام دهند.
پيامبر صلى الله عليه و آله :
ان الله لا يحب الفحش و التفحش (581)
خداوند بدزبانى و هرزه گوئى را دوست ندارد.
اظهار مطلب ركيك و قبيح و زشت ، با زبان آنرا فحش مى گويند. گوينده اش از حياء بى بهره و زبانش آلوده و ناپاك است . حرمت فحش و آثار سوء آن بسيار است و همانند بعضى صفت ديگر رذيله خبائث ظاهرى از ناپاكى درون ظاهر مى گردد.
خداوند فحش دادن را دوست ندارد و مؤ من هم بدزبان نيست . دشنام شعبى از نفاق است و شيطان با گوينده اش مشاركت مى كند و سبب مى گردد تا به اين صفت سوء رفيقى براى خود درست كند. البته راههائى وجود دارد كه انسان بتواند جلوى بدزبانى را بگيرد، مانند نذر و قسم ، دورى از افراد هرزه گو؛ مشغول شدن به ياد خدا و مناجاتهاى عالى و اشعار اخلاقى و نظائر اينها(582)