بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
فقدان پيامبر و تجاوز به حريم ولايت و ضربات مصدوم كننده و... سبب شد تا حضرت زهرا گريان شود.
مردم مدينه از گريه اش ناراحت شدند و به زهرا عليهاالسلام گفتند:
ما از گريه ات ناراحت مى شويم ! پس مجبور شد به مقابر شهداء احد برود و آنجا گريه كند و سپس به شهر مدينه بازگردد.
در خبر ديگر آمده است كه : بزرگان مدينه نزد حضرت على عليه السلام آمدند و گفتند:
اى ابالحسن فاطمه عليهاالسلام شب و روز گريه مى كند، هيچ كس از ما شب به خواب نمى رويم ، روزها به علت طلب معاش قرار نداريم و شبها از گريه زهرا س ، به او بگو يا شب گريه كند يا روز.(682)
امام اين پيغام را به حضرت زهرا عليهاالسلام رساند، در جواب گفت :
اى اباالحسن عليه السلام آنقدر در دنيا مكث نخواهم كرد و به زودى از ميان مردم مى روم ، و از گريه هم آرام نمى شوم تا به پدرم ملحق شوم .
بعد از اين جواب ، امام خارج از شهر مدينه در بقيع اطاقى از خشت و شاخه خرما بنام بيت الاحزان ساخت ، و زهرا عليهاالسلام صبحها فرزندانش را بر مى داشت ، متوجه بقيع مى شد و پيوسته بين قبور گريه مى كرد؛ چون شب مى شد امام مى آمد و او را بمنزل باز مى گرداند.(683)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
امام صادق عليه السلام فرمود: امام چهارم بر پدر بزرگوارش نزديك به چهل سال (684) گريه كرد كه روزهاى آن روزه بود و شبها به عبادت مشغول بود. چون هنگام افطار مى شد غلام خوراك و آب مى آورد و برابر آن حضرت مى گذاشت و عرض مى كرد:
ميل فرمائيد.
مى فرمود: پدرم با شكم گرسنه و لب عطشان كشته شد، آنقدر مى گفت و مى گريست كه خوراكش از اشك ديدگانش تر مى گشت ، و اين چنين بود تا به پروردگارش ملحق شد.
يكى از دوستان امام سجاد گويد:
روزى حضرت به صحرا تشريف بردند و من در پى آنحضرت روان گشتم ، پس يافتم او را كه بر سنگ خشن سر بسجده نهاده و مى شنيدم كه گريه مى كرد و صيحه مى زد و مى شمردم كه هزار مرتبه ذكر(685) مى گفت ، پس از آن سر از سجده برمى داشت ، صورت و محاسنش را اشك ديدگانش فرا گرفته بود.
پس عرض كردم اى آقاى من ، اندوه خود را تمام و گريه خود را كم كن !
فرمود: واى بر تو يعقوب فرزند اسحاق پيامبر بود و فرزند پيامبر و دوازده فرزند داشت . پس يكى از آنها مخفى گشت ، مويش سپيد گشت و قامتش خميد، و از گريه ديدگانش سفيد گشت ، و حال آنكه فرزندش زنده بود، ولكن من خود ديدم ، پدر و برادر و هفده نفر از خاندانم كشته شده و روى خاك افتاده ، پس چگونه اندوه من تمام و اشك ديدگانم كم شود؟!(686)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
پيامبر از همسر اولش خديجه داراى شش فرزند شد، و از همسران ديگرش داراى فرزند نشد جز از ماريه قبطيه كه داراى پسرى شد و نام او را ابراهيم گذاشت . ابراهيم يكسال و دو ماه و هشت روز بيشتر عمر نكرد و در ماه ذى الحجه سال هشتم هجرت از دنيا رفت .
هاله اى از غم و اندوه ، پيامبر را فرا گرفت ،و بى اختيار اشك از چشمانش سرازير مى شد و مى فرمود:
چشم اشك مى ريزد و قلب اندوهگين مى شود ولى سخن نمى گويم كه موجب خشم خدا نگردد اى ابراهيم ما در وفات تو محزون هستيم .
عايشه گويد:
وقتى قطرات اشك از ديدگان پيامبر بر گونه هايش جارى شد، شخصى عرض كرد:
اى رسول خدا ما را، از گريه كردن نهى مى كردى ولى خودت گريه مى كنى ؟!
فرمود: اين گريه نيست بلكه رحمت و دلسوزى است ،(687)
كسيكه رحم نكند مشمول رحمت قرار نمى گيرد(688).