بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
استعداد و قابليت هر كس ندارد تا به ترقيات عاليه برسد و توفيقات ربانى شامل حال او شود.
ابوحمزه ثمالى از كسانى بود كه اين آمادگى در او بود و مورد توجه چهار امام معصوم قرار گرفت تا جائى كه امام صادق عليه السلام او را مى ديد، فرمود:
هر وقت ترا مى بينم در خود احساس آرامش و راحتى مى كنم (799).
از بس نفس او پاك بود بيشتر اوقات خود را در مسجد كوفه مى گذرانيد و به عبادت مشغول بود.
ابوحمزه گويد:
روزى جلوى ستون هفتم مسجد كوفه نشسته بودم كه از درب ( كنده ) مردى وارد شد كه زيباتر و خوشبوتر و خوش لباستر از او نديده بودم ، عمامه اى بر سر و پيراهنى با نيم تنه بر تن داشت ليكن عبا نداشت ، كفشهاى عربى را از پاى در آورد، در كنار ستون هفتم به نماز ايستاد.
چنان تكبيرالاحرام گفت كه كوى بر بدنم سيخ شد و شيفته لهجه پاك و دلرباى او گرديدم . نزديك رفتم تا سخنانش را بشنوم . دعائى خواند و چهار ركعت نماز بجاى آورد، پس از اتمام نماز برخواست و از مسجد خارج شد.
من به دنبال او حركت نمودم تا به كنار كوفه رسيد، ديدم غلامى شترى را آماده دارد. از او پرسيدم اين آقا كيست ؟
گفت : از سيماى او نشناختى ؟
او على بن الحسين زين العابدين است .
چون امام را شناخت خود را به پاى امام انداخت و شروع به بوسيدن پاى مبارك امام نمود.
امام با دست مبارك او را بلند كرد و فرمود:
چنين مكن كه سجده غير خدا را نشايد.
بعد ابوحمزه از اصحاب خاص امام سجاد شد، و امام باقر و امام صادق و امام كاظم عليه السلام را درك و از فيوضات آنها استفاده كرد تا جائى كه امام رضا عليه السلام فرمود:
ابوحمزه لقمان زمان خود بود، زيرا كه چهار نفر از ما را خدمت كرده (و استفاده برده ) بود.(800)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
قال الله الحكيم :
( لايتخذ المؤ منون الكافرين اءولياء ) (آل عمران : آيه 28)
مؤ منين نبايد كفار را دوست و ولى خود بگيرند.
امام كاظم عليه السلام :
ولاية على عليه السلام مكتوبة فى صحف جميع الانبياء(801)
ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام در كتابهاى همه انبياء نوشته شده است .
از اول خلقت خداوند مقام خلافت الهى را به اولياء خود داد تا مخلوق بى هادى و رهبر نباشند. زمان حاضر ولايت از آن حضرت ولى عصر عليه السلام است كه مظهر و جامع همه اسماء و صفات الهى حضرت حق است .
شخص متخلف از فرمان ولى ، مورد بغض و خشم خدا قرار مى گيرد. معيار در امر ولايت مطابعت از او، و دوستى به ولى است و بهترين دليل سفارشات پيامبر در حق اميرالمؤ منين عليه السلام است كه تاريخ گوياى آنست .
در زمان ما كه عنايت ولى حقيقى امام زمان شامل همه است ، جا دارد از توجه به ساحتش غافل نشد و از او استمداد و مدد گرفت .
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
غلام سياهى را به خدمت على عليه السلام آوردند كه دزدى كرده بود.
حضرت فرمود: اى اسود (سياه ) دزدى كردى ؟
عرض كرد: بلى يا على عليه السلام ، فرمود:
قيمت آنچه دزديده اى به دانك و نيم مى رسد؟
عرض كرد: بلى ، فرمود:
بار ديگر از تو مى پرسم اگر اعتراف نمايى (انگشت ) دست راست تو را قطع مى كنم .
عرض كرد: بلى يا اميرالمؤ منين ؛ حضرت بار ديگر از وى پرسيد و او اعتراف كرد؛ به فرموده امام انگشتان دست راست او را بريدند.
غلام سياه انگشتان دست بريده را بر دست ديگر گرفته و بيرون رفت ، در حالى كه خون از آن مى چكيد.
عبدالله بن الكواء(802) به وى رسيد و گفت :
غلام سياه دست راستت را كى بريد؟
گفت : شاه ولايت امير مومنان پيشواى متقيان مولاى من و جميع مردمان و وصى رسول آخرالزمان .
ابن الكوا گفت :
اى غلام ! دوست تو را بريده است و تو مدح و ثناى او مى كنى ؟
گفت : چگونه مدح او نگويم كه دوستى او با خون و گوشت من آميخته است ؟!
آن حضرت دست مرا به حق بريد.
ابن الكوا به خدمت حضرت امير عليه السلام آمد و آنچه شنيده بود را معروض داشت حضرت فرمود:
ما را دوستانى هستند كه اگر به حق قطعه قطعه شان كنيم به جز دوستى ما نيفزايد، و دشمنانى مى باشند كه اگر عسل به گلويشان فرو كنيم جز دشمنى ما نيفزايد.
پس حضرت امام حسن عليه السلام را فرمود:
برو غلام سياه را بياور او رفت و غلام سياه بياور او رفت و غلام سياه را همراه خود آورد؛ حضرت فرمود:
اى غلام من دست تو را بريدم و تو مدح و ثنايم مى كنى ؟
غلام عرض كرد:
مدح و ثناى شما را حق تعالى مى كند، من كه باشم كه مدح شما را كنم يا نكنم !
حضرت دست او را (به معجزه ) به جاى خود نهاد، رداى خود را بر وى افكند و دعايى بر آن خواند - بعضى گفته اند سوره حمد بود - فى الحال دست وى درست شد، چنانكه گويى هرگز نبريده اند (803)