یکصد موضوع، پانصد داستان

علی اکبر صداقت

نسخه متنی -صفحه : 259/ 27
نمايش فراداده

3- عذاب و تعجب فرشته

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

خداوند ( دو ملك ) را ماءمور كرد تا شهرى را سرنگون كنند. چون به آنجا رسيدند مردى را ديدند كه خدا را مى خواند و تضرع مى كند.

يكى از آن دو فرشته به ديگرى گفت : اين دعا كننده را نمى بينى ؟

گفت : چرا، ولكن امر خداست بايد اجراء شود.

اولى گفت : نه ، از خدا سؤ ال كنم ، و از حق مساءلت كرد كه :

در اين شهر بنده اى ترا مى خواند و تضرع مى كند آيا عذاب را نازل كنيم ؟

فرمود: امرى كه دادم انجام دهيد، آن مرد هيچگاه براى امر من رنگش تغيير نكرده و از كارهاى ناشايست مردم خشمگين نشده است .(82)

4- يونس بن عبدالرحمان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

وقتى كه امام كاظم عليه السلام وفات كرد در نزد وكيلان حضرت اموالى بسيارى بود و بعضى به خاطر طمع در مال آن حضرت وفات امام را منكر شدند و مذهب ( وافقيه ) را تشكيل دادند.

در نزد زياد قندى هفتاد هزار هزار اشرفى ، نزد على بن ابى حمزه سى هزار اشرفى بود. يونس بن عبدالرحمان مردم را به امامت حضرت رضا عليه السلام مى خواند، و مذهب وافقى را باطل مى دانست . آنان براى او پيغام دادند:

براى چه مردم را به حضرت رضا عليه السلام دعوت مى نمايى ، اگر مقصد تو پول است ترا از مال بى نياز مى كنيم . زياد قندى و على بن ابى حمزه ضامن شدند كه ده هزار اشرافى به او بدهند تا ساكت شود و حرفى نزند.

يونس بن عبدالرحمان (83) گفت :

از امام باقر عليه السلام و صادق عليه السلام روايت كرده ايم كه فرمودند:

هر گاه بدعت در ميان مردم ظاهر شد، بر پيشواى مردم لازم است كه علم خود را ظاهر كند (تا مردم را از منكرات باز دارند)، و اگر اين عمل را نكند خداوند نور ايمان را از او مى گيرد.

در هيچ حالى من جهاد در دين و امر خدا را ترك نمى كنم . پس از اين صراحت گوئى يونس ، آن دو نفر (زياد و على بن ابى حمزه ) با او دشمن شدند(84)

5- خليفه بر بام خانه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( خليفه دوم ) شبى در كوچه ها جستجو مى كرد تا از وضع عمومى اطلاع به دست آورد. گذرش به در خانه اى افتاد كه صدائى مشكوك از آن بلند است .

از ديوار خانه بالا رفت و مشاهده كرد، مردى با زنى نشسته و كوزه از شراب در پيش خود نهاده اند.

با درشتى خطاب كرد: در پنهانى معصيت مى كنيد خيال مى كنيد خدا سر شما را فاش نمى كند؟!

مرد رو به خليفه كرد و گفت :

عجله نكن ، اگر من يك خطا كرده ام از تو سه خطا سر زده است . الو، خداوند قرآن مى فرمايد ( تجسس نكنيد ) (85) تو تفحص و پى گيرى كردى .

دوم در قرآن فرمود: ( از در خانه ها وارد شويد ) (86) تو از ديوار وارد شدى .

سوم فرمود: ( هر گاه وارد خانه شديد سلام كنيد ) (87) تو سلام نكردى .

خليفه گفت : اگر ترا ببخشم تصميم بكار نيك مى گيرى ؟

جواب داد: آرى به خدا ديگر اين عمل را تكرار نخواهم كرد.

گفت : اكنون آسوده باشيد شما را بخشيدم .(88)