بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
خداوند ( دو ملك ) را ماءمور كرد تا شهرى را سرنگون كنند. چون به آنجا رسيدند مردى را ديدند كه خدا را مى خواند و تضرع مى كند.
يكى از آن دو فرشته به ديگرى گفت : اين دعا كننده را نمى بينى ؟
گفت : چرا، ولكن امر خداست بايد اجراء شود.
اولى گفت : نه ، از خدا سؤ ال كنم ، و از حق مساءلت كرد كه :
در اين شهر بنده اى ترا مى خواند و تضرع مى كند آيا عذاب را نازل كنيم ؟
فرمود: امرى كه دادم انجام دهيد، آن مرد هيچگاه براى امر من رنگش تغيير نكرده و از كارهاى ناشايست مردم خشمگين نشده است .(82)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
وقتى كه امام كاظم عليه السلام وفات كرد در نزد وكيلان حضرت اموالى بسيارى بود و بعضى به خاطر طمع در مال آن حضرت وفات امام را منكر شدند و مذهب ( وافقيه ) را تشكيل دادند.
در نزد زياد قندى هفتاد هزار هزار اشرفى ، نزد على بن ابى حمزه سى هزار اشرفى بود. يونس بن عبدالرحمان مردم را به امامت حضرت رضا عليه السلام مى خواند، و مذهب وافقى را باطل مى دانست . آنان براى او پيغام دادند:
براى چه مردم را به حضرت رضا عليه السلام دعوت مى نمايى ، اگر مقصد تو پول است ترا از مال بى نياز مى كنيم . زياد قندى و على بن ابى حمزه ضامن شدند كه ده هزار اشرافى به او بدهند تا ساكت شود و حرفى نزند.
يونس بن عبدالرحمان (83) گفت :
از امام باقر عليه السلام و صادق عليه السلام روايت كرده ايم كه فرمودند:
هر گاه بدعت در ميان مردم ظاهر شد، بر پيشواى مردم لازم است كه علم خود را ظاهر كند (تا مردم را از منكرات باز دارند)، و اگر اين عمل را نكند خداوند نور ايمان را از او مى گيرد.
در هيچ حالى من جهاد در دين و امر خدا را ترك نمى كنم . پس از اين صراحت گوئى يونس ، آن دو نفر (زياد و على بن ابى حمزه ) با او دشمن شدند(84)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
( خليفه دوم ) شبى در كوچه ها جستجو مى كرد تا از وضع عمومى اطلاع به دست آورد. گذرش به در خانه اى افتاد كه صدائى مشكوك از آن بلند است .
از ديوار خانه بالا رفت و مشاهده كرد، مردى با زنى نشسته و كوزه از شراب در پيش خود نهاده اند.
با درشتى خطاب كرد: در پنهانى معصيت مى كنيد خيال مى كنيد خدا سر شما را فاش نمى كند؟!
مرد رو به خليفه كرد و گفت :
عجله نكن ، اگر من يك خطا كرده ام از تو سه خطا سر زده است . الو، خداوند قرآن مى فرمايد ( تجسس نكنيد ) (85) تو تفحص و پى گيرى كردى .
دوم در قرآن فرمود: ( از در خانه ها وارد شويد ) (86) تو از ديوار وارد شدى .
سوم فرمود: ( هر گاه وارد خانه شديد سلام كنيد ) (87) تو سلام نكردى .
خليفه گفت : اگر ترا ببخشم تصميم بكار نيك مى گيرى ؟
جواب داد: آرى به خدا ديگر اين عمل را تكرار نخواهم كرد.
گفت : اكنون آسوده باشيد شما را بخشيدم .(88)