بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
مرحوم ( شيخ مرتضى انصارى ) با برادر خود از كاشان به مشهد مقدس مسافرت نمود، پس از آن به تهران آمد، در مدرسه مادرشاه در حجره يكى از طلاب منزل گرفت .
روزى شيخ به همان محصل مختصر پولى داد تا نان خريدارى كند، وقتى برگشت شيخ ديد حلوا هم گرفته و بر روى نان گذاشته است .
به او گفت : پول حلوا را از كجا مى آورى ؟
گفت : به عنوان قرض گرفتم .
شيخ فقط آنچه از نان ، حلوائى نبود برداشت و فرمود:
من يقين ندارم براى اداء قرض زنده باشم .
روزى همان طلبه پس از سالها به نجف آمده بود و خدمت شيخ عرض كرد:
چه عملى انجام داديد كه به اين مقام رسيديد و خداوند شما را موفق نمود اينك در راءس حوزه علميه قرار گرفته ايد و مرجع همه شيعيان جهان شديد؟
شيخ فرمود: چون جراءت نكردم حتى نان زير حلوا را بخورم ، ولى تو با كمال جراءت نان و حلوا را تناول نمودى .(194)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
چون امام على عليه السلام به حكومت رسيد به منبر رفتند و ستايش و ثناء خدا كردند و بعد فرمود:
به خدا قسم به يك درهم از غنيمتهاى شما دست نرسانم تا آنگاه كه در مدينه شاخه خرمائى دارم ، پس راست بگوئيد، خود را از اين مال محروم كرده ام و به شما عطاء مى كنم .
در اين هنگام عقيل برادر امام به پا خاست و عرض كرد:
قسم به خدا تو مرا و شخص سياه مدينه را برابر و مساوى قرار دارى !
امام فرمود: بنشين ، در اينجا غير تو ديگرى نبود كه تكلم كند، تو بر آن سياه چهره چه برترى دارى ، جز به پيشى گرفتن در اسلام يا به تقوى و اجر و ثواب ، كه اين برترى در آخرت است .(195)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
قال الله الحكيم :
( فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوكلين هرگاه عزم كارى گرفتى بر خدا توكل كن كه خدا آنان كه بر او اعتماد كند و دوست دارد. ) (196)
قال على عليه السلام :
( التوكل على الله نجاه من كل سوء توكل بر خدا سبب نجات از هر بدى مى شود ) (197)
توكل جامى است كه مهر الهى بر آن زده شد و مهر آن جامخ را باز نمى كند و از آن نمى آشامد كسى كه به خدا توكل و اعتماد كرده باشد. كمترين حد توكل آن است كه از مقررات خود پيش از وقت ، زياده از مقدر كه تقسيم شده كوشش نكند. حقيقت توكل به ايثار و واگذارى امورش به حق است ، و متوكل اگر توجه اش به علت حقيقى يعنى خدا باشد، مانع از رسيدن توكل است .
توكل به حرف و لفظ و ادعا محقق نمى شود، بلكه امر باطنى است كه آن مفتاح ايمان است و با وداع همه آرزوها، متوكل به حقيقت توكل مى رسد.(198)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
در زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مردى هميشه متوكل به خدا بود و براى نجات از شام به مدينه مى آمد. روزى در راه دزد شامى سوار بر اسب ، بر سر راه او آمد و شمشير به قصد كشتن او كشيد.
تاجر گفت : اى سارق هرگاه مقصود تو مال من است ، بيا بگير و از قتل من درگذر.
سارق گفت : قتل تو لازم است ، اگر ترا نكشم مرا به حكومت معرفى مى كنى .
تاجر گفت : پس مرا مهلت بده تا دو ركعت نماز بخوانم ؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند.
مشغول نماز شد و دست به دعا بلند كرد و گفت :
بار خدايا از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تو شنيدم هر كس توكل كند و ذكر نام تو نمايد در امان باشد، من در اين صحرا ناصرى ندارم و به كرم تو اميدوارم .