یکصد موضوع، پانصد داستان

علی اکبر صداقت

نسخه متنی -صفحه : 259/ 57
نمايش فراداده

4- حماد بن حبيب

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( حماد بن حبيب كوفى ) گفت :

سالى براى انجام حج با عده اى بيرون شديم همين كه از جايگاهى به نام ( زباله ) كوچ كرديم بادى سهمگين و سياه وزيد، آنقدر شديد بود كه قافله را از هم متفرق ساخت .

من در آن بيابان سرگردان ماندم تا خود را به زمينى كه از آب و گياه خالى بود رساندم . تاريكى شب مرا فرا گرفت ، از دور درختى به نظرم رسيد، نزديك آن رفتم ، جوانى را ديدم با جامه هاى سفيد كه بوى مشك از او مى وزيد، به طرف آن درخت آمد.

با خود گفتم : اين شخص يكى از اولياء خدا باشد!

ترسيدم اگر مرا ببيند به جاى ديگر برود، لذا خود را پوشيده داشتم . او آماده نماز شد و اول دعا كرد (يا من حاذ كل شى ملكوتا....) آنگاه وارد نماز شد. من به آن مكان نزديك شدم ، چشمه آبى ديدم كه از زمين مى جوشيد. وضو ساختم و پشت سرش به نماز ايستادم .

در نماز چون به آيه اى مى گذشت كه در آن وعده يا وعيد بود با ناله و آه ، آن آيه را تكرار مى كرد.

شب روى به نهايت گذاشت ، جوان از جاى خود حركت نمود و به راز و نياز مشغول شد (يا من قصده الضالون ....) ترسيدم از نظرم غايب شود، نزدش رفتم و عرض كردم ترا سوگند مى دهم به آن كسى كه خستگى را از تو گرفته و لذت اين تنهايى را در كامت قرار داده ، بر من ترحم نما، كه راه گم كرده ام و آرزو دارم به كردار تو موفق شوم .

فرمود: اگر از راستى بر خدا توكل مى كردى گم نمى شدى ، اينك از دنبالم بيا. به كنار درخت رفت و دست مرا گرفت (و با طى الارض ) مرا به جائى آورد.

صبح طلوع كرده بود و فرمود: مژده باد ترا به اين مكان كه مكه است ؛ و صداى حاجيان را مى شنيدم !

عرض كردم ترا سوگند مى دهم به آن كسى كه به او در قيامت اميدوارى ، بگو كيستى ؟

فرمود: اكنون كه سوگند دادى من على بن الحسين (زين العابدين ) هستم .(202)

5- اعتماد به ساقى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

جبرئيل در زندان نزد حضرت يوسف آمد و گفت :

اى يوسف چه كسى ترا زيباترين مردم قرار داد؟

فرمود: پروردگار.

گفت : چه كسى ترا نزد پدر محبوب ترين فرزندان قرار داد؟

فرمود: خدايم .

گفت : چه كسى كاروان را به سوى چاه كشانيد؟

فرمود: خداى من .

گفت : چه كسى سنگى كه اهل كاروان در چاه انداختند از تو باز داشت ؟

فرمود: خدا.

گفت : چه كسى از چاه ترا نجات داد؟

فرمود: خدايم .

گفت : چه كسى ترا از كيد زنان نگه داشت .

فرمود: خدايم .

گفت اينك خداوند مى فرمايد:

چه چيز ترا بر آن داشت كه به غير من نياز خود را باز گوئى ، پس هفت سال در ميان زندان بمان (به جرم اينكه به ساقى سلطان اعتماد كردى و گفتى : مرا نزد سلطان ياد كن )

و در روايت ديگر دارد كه خداوند به وى وحى كرد:

اى يوسف چه كسى آن رؤ يا را به تو نماياند؟

گفت : تو اى خدايم .

فرمود: از مگر زن عزيز مصر چه كسى ترا نگه داشت ؟

عرض كرد: تو اى خدايم .

فرمود: چرا به غير من استغاثه كردى و از من يارى نجستى ، اگر به من اعتماد مى كردى از زندان ترا آزاد مى كردم به خاطر اين اعتماد به خلق ، هفت سال بايد در زندان بمانى .

يوسف آن قدر در زندان ناله و گريه كرد كه اهل زندان به تنگ آمدند، بنا شد يك روز گريه كند و يك روز آرام بگيرد.(203)

4 : تسليم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :

( امرنا لنسلم لرب العالمين ما ماءموريم كه تسليم فرمان خداى جهانيان باشيم ) (204)

قال الباقر عليه السلام :

احق خلق الله ان يسلم لما قضى الله سزاوارترين بندگان خدا كسانى هستند در مقابل قضاى الهى تسليم هستند .(205)

شرح كوتاه

صفت تسليم مقامى است بالاتر از رضا و توكل ، زيرا دارنده آن ترك درمان مشكلاتى كه بر او وارد مى شود را مى كند، و با قطع تعلق قلبى ، خود را به خدا واگذار مى كند. در صفت رضا نوعا افعال باطبع انسانى توافق دارند، و در توكل خدا را بمنزله وكيل در كارشان مى دانند، در هر دو صورت طبع و نفس دخالت دارند، اما در تسليم اين چنين نيست .

برگزيدگان خدا به انواع رنجها همانند سوءاخلاق خانواده ، فقر، مرض ، آزار خلق و... دچار مى شوند چون تسليم اند زبان اعتراض ندارند و نارضايتى درونى از ابتلالات را هم ندارند.