بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
( عبدالله بن مسعود ) از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله اول كسى بود كه در مكه قرآن را آشكارا در ميان جمعيت قرائت كرد.
او در تمام جنگهاى پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشت ؛ مردى بسيار كوتاه قد بود كه هرگاه در ميان جمعيت نشسته مى ايستاد از آنها بلندتر نبود!
به همين جهت ، در جنگ بدر خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت من قدرت جنگيدن ندارم ممكن است دستورى بفرمائيد كه در ثواب جنگجويان شريك باشم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
برو در ميان كشتگان كفار اگر كسى را (مانند ابوجهل ) يافتى كه زنده است او را به قتل برسان .
عبدالله گويد: ميان كشتگان به ابوجهل دشمن سرسخت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم كه هنوز رمقى داشت .
روى سينه اش نشستم و گفتم :
خدا را سپاسگزارم كه ترا خوار ساخت .
ابوجهل چشم گشود و گفت :
واى بر تو پيروزى با كيست ؟
گفتم : با خدا و پيامبرش ، به همين دليل ترا مى كشم ؛ پا روى گردنش نهادم متكبرانه گفت :
اى چوپان كوچولو، قدم در جاى بلندى نهادى ، آنقدر بدان كه هيچ دردى بر من سخت تر از اين نيست كه تو قد كوتاه مرا بكشى ؛ چرا يكى از فرزندان عبدالمطلب مرا به قتل نرساند؟!
سرش را از بدنش جدا كردم و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم و گفتم :
يا رسول الله مژده كه اين سر ابوجهل است .(231)
بعد از مردن ابوجهل پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ابوجهل از فرعون زمان موسى عليه السلام بدتر و عاصى تر بوده است ، چون فرعون وقتى هلاكت خود را يقين كرد خدا را قبول كرد، ولى ابوجهل وقتى يقين به مرگ كرد به بت لات و عزى قسم ياد مى كرد كه او را نجات دهند.(232)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
بعد از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله مبعوث به رسالت شد تا سه سال عده قليلى ايمان آوردند بعد وحى رسيد كه رسالت خود را ظاهر و عمومى كن و از استهزاء و اذيت مشركان پروا مكن كه ما شر آنها را از تو دفع كنيم .
يكى از آنها ( وليد بن مغيره ) بود. جبرئيل ملك مقرب الهى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، در آن هنگام وليد از آنجا گذشت .
جبرئيل گفت : اين وليد پسر مغيره از استهزاء كنندگان است ؟
فرمود: بلى ، پس جبرئيل اشاره به پاى وليد كرد. وليد كمى كه رفت به مردى از خزاعه گذشت كه تير مى تراشيد، پا بر روى تراشه و ريزه هاى تير گذاشت و ريزه آن در پاشنه پاى او رفت و پايش خونين شد.
تكبرش نگذاشت كه خم شود و آن را بيرون آورد. چون به خانه رفت و روى كرسى خوابيد و دخترش در پائين كرسى خوابيد.
آنقدر خون از پاشنه اش روان شد كه به تشك دختر رسيد و دخترش بيدار شد و به كنيز خود گفت :
چرا دهان مشك را نبسته اى ؟
وليد گفت : اين خون پدر تست ، آب مشك نيست ، بعد وصيت كرده و به جهنم پيوست .(233)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
مرد ثروتمندى با لباسهاى پاكيزه و تميز خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و نشست . بعد از او مرد فقيرى با لباسهاى كهنه و مندرس وارد شد و پهلوى همان ثروتمند نشست .
ثروتمند لباس آراسته خود را از كنار مستمند تازه وارد جمع كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
ترسيدى لباست را كثيف نمايد؟
عرض كرد: خير، پرسيد:
پس براى چه چيزى اين عمل را انجام دادى ؟
عرض كرد: مرا همنشينى (نفسى ) است كه هر كار خوب را در نظرم بد و هر كار بد را در نظرم خوب جلوه مى دهد.
يا رسول الله نصف مال خود را براى كيفر عملم به او بخشيدم .
پيامبر صلى الله عليه و آله به فقير فرمودند:
آيا مى پذيرى ؟
عرض كرد: نه يا رسول الله صلى الله عليه و آله .
ثروتمند گفت : چرا؟
گفت : مى ترسم آنچه را از تكبر و خود پسندى تو را فرا گرفته ، مرا هم فرا گيرد.(234)