یکصد موضوع، پانصد داستان

علی اکبر صداقت

نسخه متنی -صفحه : 259/ 67
نمايش فراداده

1 - فروتنى با سلمان فارسى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت ( سلمان ) مدتى در يكى از شهرهاى شام امير (فرماندار) بود. سيره او در ايام فرماندارى با قبل از آن هيچ تفاوت نكرده بود، بلكه هميشه گليم مى پوشيد و پياده راه مى رفت و اسباب خانه خود را تكفل مى كرد.

يك روز در ميان بازار مى رفت ، مردى را ديد كه يونجه خريده بود و منتظر كسى بود كه آن را به خانه اش ببرد. سلمان رسيد و آن مرد او را نشناخت و بى مزد قبول كرد بارش را به خانه اش برساند.

مرد يونجه را بر پشت سلمان نهاد، و سلمان آن را مى برد.

در راه مردى آمد و گفت :

اى امير اين را به كجا مى برى ؟

آن مرد فهميد كه او سلمان است در پاى او افتاد و دست او را بوسه مى داد و مى گفت :

مرا ببخش كه شما را نشناختم .

سلمان فرمود: اين بار را به خانه ات بايد برسانم و رسانيد، بعد فرمود:

اكنون من به عهد خود وفا كردم ، تو هم عهد كن تا هيچكس را به بيگارى (عمل بدون مزد) نگيرى و چيزى را كه خودت مى توانى ببرى به مردانگى تو آسيبى نمى رساند.(240)

2 - بلال حبشى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( بلال حبشى ) از مسلمانان بود كه از نظر معنوى ترقى كرده بود، تا جائى كه اذان گوى پيامبر صلى الله عليه و آله شد و حضرتش مى فرمود: اى بلال به روح ما (به وسيله اذان ) نشاط ببخش .

پيامبر صلى الله عليه و آله او را امين بر بيت المال نمود، و همچون برادر تنى با او رفتار مى كرد و به او مى فرمود:

وقتى وارد بهشت مى شوم ، صداى كفش ‍ ترا جلوتر از خود مى شنوم ، آن وقت كه در سرزمين سرسبز بهشت راه مى روى ... .

بر اين اساس مسلمانان نزد بلال مى آمدند، و امتيازات و افتخاراتى را كه كسب كرده بود به او تبريك مى گفتند.

بلال هرگز با تعريفات آنان مغرور نمى شد و ستايش مردم او را عوض ‍ نمى كرد، با كمال تواضع در پاسخ آنها مى گفت :

( من از اهالى حبشه هستم ، ديروز عبد و غلام بودم . ) (241)

3 - تواضع رسول خدا صلى الله عليه و آله

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( ابوذر ) گويد:

( سلمان فارسى ) و ( بلال حبشى ) را ديدم كه با هم به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند. در اين ميان ، سلمان براى احترام به پيامبر صلى الله عليه و آله ، به پاهاى رسول خدا افتاد و بر آنها بوسه زد.

پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن جلوگيرى از اين كار، خطاب به سلمان فرمود:

( از آن كارهائى كه عجم (غير عربها) در مورد شاهان خود انجام مى دهند انجام نده . من بنده اى از بندگان خدا هستم ، از آنچه مى خورند من نيز مى خورم ، و آنجا كه مردم مى نشينند من نيز مى نشينم . ) (242)

4 - محمد بن مسلم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( محمد بن مسلم ) مردى ثروتمند از اشراف كوفه ، و از اصحاب امام باقر عليه السلام و صادق عليه السلام بود. روزى امام باقر عليه السلام به او فرمود: اى محمد بايد تواضع و فروتنى كنى .

وقتى محمد بن مسلم از مدينه به كوفه برگشت ، ظرف خرما و ترازويى برداشت و درب مسجد جامع كوفه نشست و صدا مى زد:

هركس خرما مى خواهد بيايد از من بخرد (تا هيچ تكبرى به او سرايت نكند).

بستگانش آمدند و گفتند: ما را با اين كار رسوا كردى .

فرمود: امامم مرا امر به چيزى كرد كه مخالفتش نخواهم كرد؛ از اين محل حركت نمى كنم تا تمام خرمايى را كه در اين ظرف است بفروشم .

بستگانش گفتند: حال كه چنين است پس كار آسيابانى را پيشه خود كن . وى قبول كرد و شتر و سنگ آسيابى خريد و مشغول آرد كردن گندم شد، و با اين عمل خواست از بزرگ بينى نجات يابد.(243)