بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
( مهدى عباسى ) سومين خليفه عباسى پسرى داشت به نام ( ابراهيم ) كه شخصى منحرف بود و به خصوص نسبت به امير مؤ منان عليه السلام كينه و عداوت داشت .
روزى نزد ماءمون هفتمين خليفه عباسى آمد و گفت :
در خواب على عليه السلام را ديدم ، كه با هم راه مى رفتيم تا به پلى رسيديم ، او مرا در عبور از آن پل مقدم مى داشت .
من به او گفتم :
تو ادعا مى كنى كه امير بر مردم هستى ، ولى ما از تو به مقام امارت سزاوارتر مى باشيم ، او به من پاسخ رسا و كاملى نداد.
ماءمون گفت : آن حضرت به تو چه پاسخى داد؟
گفت : چند بار به من به اين نوع ( سلاما سلاما ) سلام كرد.
ماءمون گفت : سوگند به خدا حضرت رساترين پاسخ را به تو داده است .
ابراهيم گفت : چطور؟
ماءمون گفت :
تو را جاهل و نادانى كه قابل پاسخ نيستى معرفى كرد، چرا كه در قرآن در وصف بندگان خاص خود مى فرمايد:
( بندگان خاص خداوند رحمان آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مى روند، هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند، در پاسخ آنها سلام گويند(259) كه نشانه بى اعتنائى تواءم با بزرگوارى است .
بنابراين على عليه السلام تو را آدم جاهل معرفى كرده ، از اين رو كه به پيروى از قرآن با جاهل سبك مغز اين گونه بايد برخورد كرد.(260)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
مردى خوش سيما به مجلس ( ابويوسف كوفى ) (م 182) قاضى هارون الرشيد آمد، قاضى او را احترام و تعظيم كرد. او در آن مجلس بسيار ساكت و خاموش بود. قاضى گمان برد كه او با اين وجاهت و سكوت داراى فضل و كمالى باشد.
قاضى گفت : سخنى بفرمائيد؟
گفت : براى تحقيق مساءله اى آمده ام و سوالى دارم .
قاضى گفت : آنچه دانم جواب گويم .
گفت : روزه دار كى روزى را افطار كند؟
در جواب گفت : وقتى كه آفتاب غروب كند.
مرد گفت : شايد تا نيمه شب آفتاب غروب نكند؟
قاضى خنديد و گفت : چه نيكو گفته است .
شاعر ( جرير بن عطيه ) (از شعراى عصر بنى اميه (م 110) ( خاموشى زينت براى مردى است كه ضعيف و نادان است (261) و به درستى كه صحيفه عقل مرد از سخن گفتن او معلوم شود، همچنان بى عقلى او هم از سخن گفتن ظاهر شود ) پس پى به جاهل بودن مرد خوش سيما برد(262)