تـاريـخ گـواهـى مـى دهـد كـه مـردان بـزرگ ، هـمـواره اصـل رازدارى را در هـمـه ابـعـاد زنـدگـى خـويـش ، بـويـژه در مـسـائل سـياسى ، بطور كامل ، مراعات مى كرده اند و از اين رهگذر به موفقيتهاى چشمگيرى نيز نـايـل شده اند. آنان به اقتضاى موقعيت زمانى خويش ، گاه انديشه ، هدف ، تعداد ياران و حتى محل زندگى خود را از ديد دشمن پنهان مى داشتند تا از گزند آنان مصون بمانند.
امام رضا عليه السلام ضمن شرح زندگى حضرت ابراهيم (ع ) مى فرمايد:
( فـَلَمْ يـَزَلْ اِبـْراهـيـمُ فـىِالغـَيـْبـَةِ مـَخـْفـِيـّا لِشـَخـْصـِهِ كـاتـِمـا لِاَمـْرِهِ حـَتـّى ظَهَرَ فَصَرَعَ بِاَمْرِاللّهِ) (76)
بـديـن سـان ، ابراهيم (ع ) خويشتن را در مخفيگاه پنهان كرد و امر (نبوت ) خود را مخفى داشت تا (در موقع مناسب ) آشكار شد و امر خدا را اجرا كرد.
قـرآن مـجـيـد در آيـه 28، سـوره غـافر، از مؤ من آل فرعون ياد مى كند كه ايمانش را از فرعون پـنـهـان مـى كـرد. امـام بـاقـر(ع ) در تـفـسـيـر ايـن آيـه مـى فـرمـايـد: ( او شـشـصـد سال ايمانش را مخفى نگاه داشت .) (77) پيرامون مخفى كارى پيامبر صلّى الله عليه و آله ،حضرت خديجه وامام على (ع ) مى فرمايد:
( كانَ رَسُولُاللّهِ (ص ) مَعَ خَديجَةَ مُسْتَتِرا حَتّى اُمِرَ بِالْاِعْلانِ... كَتَمَ عَلىُّ بْنُ اَبى طالِبٍ (ع ) يَوْمَ اَسْلَمَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ (ص ) حَتّى اَظْهَرَ اَمْرَهُ) (78)
رسول خدا (ص ) با خديجه ، ايمان خود را مخفى داشتند تا اينكه (از سوى خدا) ماءمور به اعلان شـد. حـضـرت عـلى (ع ) نـيـز از روزى كـه بـه پـيـامـبـر ايـمـان آورد تـا روزى كـه رسول خدا امر (نبوت ) را ظاهر ساخت ، ايمان خود را مخفى كرد.
هـمـچـنين رسول اكرم (ص ) در امور نظامى ، اصل رازدارى و مخفى كارى را كاملا مراعات مى كرد؛ در جريان فتح مكه با اينكه طرح عملياتى ، مسير حركت و اهداف آن را بكلّى سرّى نگه داشت و راهـهـاى ورودى مدينه را نيز كنترل كرد و ... حتى دست به دعا برداشت و از خدا خواست كه نقشه اش برملا نشود تا قريش را در ميان شهر و ديارش غافلگير كند.(79)
اسـاس آفـريـنش بر ( عشق و محبّت ) پى ريزى شده است ؛ در حديث قدسى آمده كه پروردگار يكتا فرموده است :
( كُنْتُ كَنْزا مَخْفِيّا فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُالْخَلْقَ لِكَىْ اُعْرَفَ) (80)
مـن گـنـج پـنـهـانـى بـودم و دوسـت داشـتم كه شناخته شوم ، از اين رو آفريده ها را آفريدم تا شناخته شوم .
مرحوم ملاّ صدرا در اين باره مى گويد:
( مـراتـب عـشـق ، عـيـن مـراتـب وجـود اسـت ؛ هـر جـا وجـود، قـوى اسـت ، آنـجـا عـشـق قـوى و
كـامـل است و هر جا وجود، ضعيف است ظهور عشق ، ضعيف خواهد بود و عشق با هستى ، مساوق و ملازم بلكه متحد
است .) (81)
حافظ اسلام نيز ـ كه تنها دين مقبول آفريدگار است ـ چيزى جز عشق و محبت نسبت به خدا و دوستان خدا و دشمنى با ضدّ خدا نيست ، چنان كه امام باقر عليه السلام فرمود:
( هَلِالدّينُ اِلا الْحُبُّ وَالْبُغْضُ) (82)
آيا دين ، جز دوستى و دشمنى است ؟
از ايـن رو، هـر چـه انـسان مؤ منتر باشد، عاشقتر است و سراپاى وجود مؤ منان واقعى را عشق به خدا پر كرده است :
( ... اَلَّذينَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّا لِلّهِ ...) (83)
آنان كه ايمان آورده اند، شديدترين علاقه را به خدا دارند.
از سوى ديگر،عشق به خدا و هر چه متعلق به او و در راه او و براى اوست ، به درگيرى با هر چـه ضدخداست مى انجامد، ( تبرّى ) فرع ( تولّى ) و سايه به سايه او خود نمايى مى كند و تولّى بدون تبرّى معنا ندارد، چنان كه تبرّى منهاى تولّى ، بى پايه است . بدين سبب يكى از بزرگان گفته است :
نيمى از كلمه توحيد (لااله الّااللّه ) نفى و نيم ديگر، اثبات است تا دانسته شود كه نصف ايمان ، دوستى و نصف ديگرش ، دشمنى است .) (84) و بـديـن سـان ، ( تـولّى و تـبـرّى ) از اصول خدشه ناپذير سياست دينى محسوب مى شود و كـسـى حـق نـدارد ضـرورت آن را انـكـار كـنـد، يـا در اعـتـقـاد و عمل به آن سستى ورزد.