فعلى او نيز به حساب يك قدرت حيوانى كه ممكن است روزى هم نصيب گربه يا موش شود گذاشته شد چنانكه در گفتار ژوليان هكسلى ملاحظه مى گردد .
ضربت كوبنده ئى كه بر پيكر انسان وارد آمده بود بوسيله ء فرويد از سوئى و بوسيله ء كارل ماركس از سوى ديگر كامل گشت اولى همه ء انگيزه هاى انسان را زائيده ء انگيزه ء جنسى پنداشت و انسان را موجودى كه تا گلوگاه غرق در مرداب شهوات جنسى است معرفى كرد و دومى همه ء تطورات تاريخ را به اقتصاد بر گردانيد وانسان را موجودى ناتوان و منفى كه در برابر خداى اقتصاد بلكه خداى ابزار توليد دست و پا بسته است شناسانيد .
اين نظريات گوناگون درباره ء انسان كه اروپا در طول تاريخ با آنها مواجه بوده وچنانكه ملاحظه مى كنيد حتى يك نوبت هم اين نظريات حالت تعادل و دور از افراط و تفريط نداشته است نتيجه ء حتمى اش سرگشتگى و آشفتگى هائى است كه در تشكيلات و نظامات و در روش و رفتار فردى و اجتماعى به وضوح ديده مى شود زيرا هرگز نمى توان ميان طرز فكر انسان درباره ء خودش و روشى كه در زندگى انتخاب مى كند فاصلهقائل شد و هميشه رفتار و كردار آدمى تابع طرز تفكرى است كه نسبت به خود دارد .