و اينك نمونههايى از ياد خدا در برخوردها و گفتارهاى يعقوب؛
- زمانى كه فرزندان خطا كارش، يوسف را به چاه انداخته و عذرهاى باطلى تراشيدند، گفت:
فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ المُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ؛(11)
و اينك صبرى نيكو براى من بهتر است و خدا بر آنچه وصف مىكنيد، يارى ده است.
- و چون در يكى از سفرهاى فرزندانش به حضور عزيز مصر، برادر ديگر يعنى بنيامين را نيز از دست دادند و بازگشتند، يعقوب اميدوارانه گفت:
فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِى بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ؛(12)
پس صبر من صبرى نيكوست، اميد كه خدا همه آنان را به سوى من باز آورد، كه او داناى حكيم است.
- و زمانى كه خواستند فرزند كوچك را از پدر ستانده و نزد عزيز مصر ببرند، گفتهبود:
فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ؛(13)
پس خدا بهترين نگهبان است و اوست مهربانترين مهربانان.
- نيز وقتى كه فرزندان را در سفر پايانى به سوى عزيز فرستاد، آنها را به رحمت الهى اميد بسيار داد؛
يا بَنِىَّ اذهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاتَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لايَيْأَسُ مِنْ رَوْحِاللَّهِ إِلّا القَوْمُ الكافِرُونَ؛(14)
اى پسران من، برويد و از يوسف و برادرش جستوجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد، زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمىشود.
هرچند از دعوت عمومى يعقوب به توحيد در قرآن ذكرى به ميان نيامده، اما با توجه بهدعوت ويژه خانواده و نيز رسالت كلى انبيا مىتوان گفت يعقوب داراى دعوت عام نيز بودهاست، اما ضرورتى براى ذكر آن در قرآن وجود نداشته است؛ قرآن پس از آن كه رويگردانى از آيين ابراهيم را دليل سفاهت و نادانى شمرده و دين او را همان اسلام معرفى مىكند، مىفرمايد:
وَوَصّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يا بَنِىَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلاتَمُوتُنَّ إِلّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛(15)
و ابراهيم و يعقوب پسران خود را به همان آيين اسلام سفارش كردند و گفتند:
اىپسران من خدا براى شما اين دين را برگزيد، پس نبايد جز مسلمان بميريد.