است؟! پس وقتى خداى متعال او را به حال خود گذاشته، چه كسى بعد از خدا او را هدايت خواهد كرد؟! پس آيا متذكر نمىشويد؟!».
در اين دو آيه، هوا و التذاذ نفسانى مربوط به اين زندگى را معبود و مقصود بعضيها معرفى نموده، نه موجودات و مخلوقاتى را كه هوا و التذاذ با آنها و به سبب آنها حاصل مىشود،و اين بدان معنى است كه دنياى مذموم و دنيايى كه معبود و مقصود بعضيها مىگردد و حب آن و عشق به آن همه وجود آنان را مىگيرد، همان هوا و التذاذ مربوط به اين زندگى است كه با اين و آن حاصل مىشود، نه خود اين و آن از موجودات و مخلوقات. (دقت شود).
دنيا، خوشى و التذاذ نفسانى خود انسان است، و اگر عميقاً دقت كنيم، دنيا، «خود» انسان است. خوشى و التذاذ نفسانى خود را خواستن، يعنى «خود» را خواستن.
آنچه انسان از مال و جاه و خوردنى و آشاميدنى، و از همسر و فرزند و مسكن و باغ وراغ، و از طلا و نقره و اين و آن مىخواهد، براى اين است كه التذاذ و خوشى نفسانى خود در اين زندگى را در آنها و به سبب آنها و با آنها مىبيند ،والا خود اينها مطلوب ومقصود اصلى او نيست، و اگر احياناً تصور مىشود خود اينها مطلوب و مقصود انسان است، اشتباهى بيش نيست.
تنهااين دو آيه نيست كه اين حقيقت را مىرساند، بلكه، اشارات آيات ديگر قرآنى و همچنين روايات وارده از همين حقيقت خبر مىدهد.
با اين توضيح كه در اينجا آورديم، موضوع اول، يعنى اينكه دنيا كدام است؟ براى ما روشن شد و دنياى مذموم را شناختيم.
و اما موضوع دوم، يعنى اينكه، حب دنيا چيست ؟ با شرحى كه در موضوع اول گذشت، موضوع دوم نيز معلوم شد و فهميديم حب دنيا، يعنى حب خوشى و التذاذ نفسانى خود. وقتى انسان خوشى و التذاذ نفسانى با اين و آن را دوست داشت، در حقيقت، گرفتار رذيله حب دنياست كهام الرذائل و سرچشمه همه خطاها و هلاكتها و حرمانهاست.
دراينجا به همه و مخصوصاً به سالكين اين توصيه را داريم و به آن تأكيد مىكنيم كه در همه آنچه گفتيم بخوبى دقت كنند، زيرا دقت و تعمق در نكاتى كه ذكر شد، و دريافت خوب آنها، موجب بصيرت خواهد شد و معيارها را در اين باب براى ما روشن نموده و معلوم خواهد كرد كه در چه صورتى ما گرفتار رذيله حب دنيا هستيم و در چه صورتى هم گرفتار آن نيستيم. با دقت در آنچه گفتيم، همهمسائل در اين باب براى ما حل شده و جواب سؤالات زيادى كه احياناً به نظر مىآيد، روشن مىگردد.
از باب مثال:
اگر انسان بدنبال مال و جاه و خوردنى و آشاميدنى، و مسكن و لباس و فرش، و اشباه و نظاير اينها باشد، و سعى در داشتن آنها نموده و آنها راداشته باشد و در حفظ آنها بكوشد، و در همه جوانب قضيه مقصود او، نه لذت و خوشى نفسانى مربوط به اين زندگى، بلكه، مسائل اخروى و الهى، و در تعبير روشنتر، مقصود او نيل به رضوان حق و قرب او باشد او باشد و تقرب و رضاى حق را دوست بدارد، در اين صورت نه طالب دنيا محسوب مىشود، و نه گرفتار رذيله حب دنيا. او در اين صورت طالب حق است و حب حق را دارد.
و اگر انسان به دنبال كسب و كار باشد و مقصود او، نه التذاذ و خوشى نفسانى اين زندگى، بلكه، مقصودش تأمين معاش خود و همسر و فرزندان از طريق مشروع، و حفظ حيثيت خود و اهل و اولاد، جهت امتثال امر حق باشد، و يا مقصود او، ادامه حيات براى پرداخت به سير عبودى باشد، طالب دنيا و صاحب رذيله حب دنيا به حساب نمىآيد، بلكه او طالب حق و رضوان او، و صاحب صفت فاضله حب حق است.
و خلاصه سخن اين كه، اگر انسان چيزى را براى استفاده در طريق عبوديت، و براى تقرب و نيل به رضوان پروردگار بخواهد، و نه براى خوشى و لذت نفسانى در اين زندگى؛ از باب طلب دنيا و حب آن نخواهد بود و بلكه حركت عبودى نيز محسوب خواهد شد.