مفخر شرق

غلامرضا سعیدی؛ هادی خسروشاهی

نسخه متنی -صفحه : 238/ 107
نمايش فراداده

خودشناسى و استقلال نفس


  • اى كه در مرسه جويى ادب و دانش و ذوق خود افزود مرا درس حكيمان فرنگ بركش آن نغمه كه سرمايه آب و گِل توست ز خاك خويش طلب آتشى كه پيدا نيست به ملك جم ندهم مصرع نظيرى(16) را اگر چه عقل فسون پيشه لشكرى انگيخت گر به خود محكم شوى، سيل بلاانگيز چيست مثل گوهر در دل دريا نشستن مى‏توان

  • نخرد باده كس از كارگه شيشه‏گران سينه افروخت مرا صحبت صاحبنظران اى ز خود رفته، تهى شو ز نواى دگران تجلى دگرى در خور تماشا نيست كسى كه كشته نشد از قبيله ما نيست تو دل گرفته نباشى كه عشق تنها نيست مثل گوهر در دل دريا نشستن مى‏توان مثل گوهر در دل دريا نشستن مى‏توان

16- منظور نظيرى نيشابورى است.