مفخر شرق

غلامرضا سعیدی؛ هادی خسروشاهی

نسخه متنی -صفحه : 238/ 218
نمايش فراداده

يعنى اين جام باده ناب مرا غنيمت بشماريد زيرا فعلاً باده ناب نه در مدرسه يافت مى‏شود نه در خانقاه.

و نيز مى‏گويد:


  • عصر حاضر را خرد زنجير پاست جان بى‏تابى كه من دارم كجاست؟

  • جان بى‏تابى كه من دارم كجاست؟ جان بى‏تابى كه من دارم كجاست؟

و در جاى ديگر مى‏گويد:


  • اعجمى مردى چه خوش شعرى سرود سوزد از تأثير او جان در وجود

  • سوزد از تأثير او جان در وجود سوزد از تأثير او جان در وجود

مرد اعجمى و غير عرب خود اقبال است كه گفته‏هايى سروده است كه از تأثير سوز و شور درونى او، روح وجودش مشتعل شده است!

در مرحله بعد نويسنده‏اى كه مى‏خواهد ارائه فكر اقبال را بر عهده گيرد بايد در عملش براى تنظيم فلسفه‏اى منظم مسلط باشد تا بداند اين نمودها و افكار تا چه حد با فكر اقبال سازگار و در چه مرزى ناموزون و ناسازگار مى‏شود.

تفسير كننده فكرو فلسفه اقبال كه بتواند اين دو وظيفه را انجام دهد (به واسطه فهميدن ارتباط عقلى افكار متشتت و پراكنده اقبال) نه فقط قادر خواهد بود كه به فكر اقبال شكل فلسفى مداوم و منظمى بدهد بلكه مى‏تواند نمودهاى علمى و افكار فلسفى جديدى را كه با تمايلات فكرى اقبال مطابق باشد به شكل نظام منظمى درآورد و به اين ترتيب موجبات تقويت و تأييد فلسفه اقبال را فراهم كند.

ناگفته پيداست كه پيشرفت فلسفه‏اى كه مبتنى بر مفهوم واقعى حقيقت باشد ناگزير است راه را براى پيشرفتهاى وسيعتر ديگرى هموار كند، بنابراين وقتى كه فلسفه خودى اقبال به شكلى تنظيم يافته و در نتيجه تكامل يافته‏ترى ظهور كند منتهى به تكامل بيشترى خواهد شد و اين تكامل سير بى انتهايى خواهد داشت زيرا كليه نمودهاى روزافزون مربوط به سه رشته عمده علم، اجزاى لاينفك آن خواهند بود.

بدين ترتيب متفكران و فلاسفه به طبع و توسعه، تحكيم و تشريح فلسفه اقبال تا پايان جهان شركت خواهند داشت. و بيم آن نمى‏رود كه شركت آنها به هيچ صورتى از جهت فلسفه اقبال، كند يا بى‏رمق يا بى‏رونق شود.

قبلاً به تفصيل توضيح داده شد كه به چه علت براى تكامل فلسفه صحيح نمى‏توان پايانى قائل شد. از طرف ديگر به لحاظ اينكه نمودهاى علمى با فلسفه‏هاى مبتنى بر مفهوم خطاى حقيقت سازگار نيستند پس از تكامل اين نمودها و پيشرفت علم، حقانيت ساختگى و نارواى فلسفه خطا خود به خود كمتر مى‏شود، تا اينكه به كلى ناپديد مى‏گردد.

مقصود اين است، كه تشريح و توضيح فكر اقبال بالاخره ما را به عصر و زمانى خواهد رسانيد كه فقط يك فلسفه باقى بماند و بس و آن فلسفه خودى اقبال است و در آن زمان يا ساير فلسفه‏ها مرده‏اند يا مانند داستانهاى عصر جاهليت بشر باقى مانده‏اند كه اثر حياتى بر آن بار نباشد و به همين دليل است كه اقبال چشم اميد به آينده دارد و معتقد است كه شناسايى مقام فلسفى و پذيرش نظريات او بيش از آن كه بر عهده مردم امروز باشد بر عهده رجال فرداست و به همين مناسبت مى‏گويد:


  • انتظار صبح خيزان مى‏كشم نغمه‏ام از زخمه بى پرواستم! عصر من داننده اسرار نيست نغمه من از جهان ديگر است! اين جرس را كاروانى ديگر است!

  • اى خوشا زرتشتيان آتشم! من نواى شاعر فرداستم! يوسف من بهر اين بازار نيست! اين جرس را كاروانى ديگر است! اين جرس را كاروانى ديگر است!