مفخر شرق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مفخر شرق - نسخه متنی

غلامرضا سعیدی؛ هادی خسروشاهی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و همچنين در جاى ديگرى مى‏گويد:




  • نغمه كجا و من كجا
    سوى قطار مى‏كشم
    ناقه بى زمام را



  • ساز سخن بهانه‏اى است
    ناقه بى زمام را
    ناقه بى زمام را



قبلاً توضيح داده شد كه چگونه اقبال به اين نتيجه رسيد كه كليه فلسفه‏هايى كه از عشق به خدا يا از
مفهوم واقعى حقيقت بى‏بهره مانده‏اند خطا و ناقص و درنتيجه بى معنى و بيهوده هستند و اگر اقبال
داراى موهبت عشق به خدا نبود امكان نداشت كه به اين قطعه گرانبهاى حكمت دسترسى پيدا كند.

و اين مسئله
فقط به عنوان يك امر تشريفاتى مطرح نيست بلكه اقبال شخصاً ادعا مى‏كند كه در سطح عالى عرفان و بصيرت
روحانى جاى گرفته است و در معرفت خدا مقام رفيعى را احراز كرده است. اين سطح دانش يا معرفت و اين
مرحله از عشق را اقبال به سوز درون، جان‏بى تاب، خدا مستى، باده ناب و غيره تعبير مى‏كند.

در حالى كه
خود را درويش، فقير، قلندر و امثال آن مى‏نامد، كه اينها اصطلاحاتى عرفانى است، به همين مناسبت
مى‏گويد:




  • درويش خدامست نه شرقى هى نه غربى
    گهر ميرانه دهلى نه صفاهان نه سمرقند!



  • گهر ميرانه دهلى نه صفاهان نه سمرقند!
    گهر ميرانه دهلى نه صفاهان نه سمرقند!



يعنى درويش كه مست خداست نه شرقى و نه غربى است و خانه او نه دهلى است نه اصفهان و نه سمرقند. وى در
آخرين روز حياتش به همين معنى اشاره مى‏كند و مى‏گويد:




  • يرآمد روزگار اين فقيرى
    دگر داناى راز آيد كه نايد!



  • دگر داناى راز آيد كه نايد!
    دگر داناى راز آيد كه نايد!



يعنى روزگار زندگى من كه مرد فقيرى هستم به سر آمد، و ديگر معلوم نيست از اين پس راز دانى بيايد يا
نيايد.

و باز به همين مناسبت مى‏گويد:




  • سرى كذو كو غنيمت سجه كه باده ناب
    نه مدرسى مهين هى باقى نه خانقاه مهين هى



  • نه مدرسى مهين هى باقى نه خانقاه مهين هى
    نه مدرسى مهين هى باقى نه خانقاه مهين هى



/ 238