نغمه كجا و من كجا
سوى قطار مىكشم
ناقه بى زمام را
ساز سخن بهانهاى است
ناقه بى زمام را
ناقه بى زمام را
مفهوم واقعى حقيقت بىبهره ماندهاند خطا و ناقص و درنتيجه بى معنى و بيهوده هستند و اگر اقبال
داراى موهبت عشق به خدا نبود امكان نداشت كه به اين قطعه گرانبهاى حكمت دسترسى پيدا كند.و اين مسئله
فقط به عنوان يك امر تشريفاتى مطرح نيست بلكه اقبال شخصاً ادعا مىكند كه در سطح عالى عرفان و بصيرت
روحانى جاى گرفته است و در معرفت خدا مقام رفيعى را احراز كرده است. اين سطح دانش يا معرفت و اين
مرحله از عشق را اقبال به سوز درون، جانبى تاب، خدا مستى، باده ناب و غيره تعبير مىكند. در حالى كه
خود را درويش، فقير، قلندر و امثال آن مىنامد، كه اينها اصطلاحاتى عرفانى است، به همين مناسبت
مىگويد:
درويش خدامست نه شرقى هى نه غربى
گهر ميرانه دهلى نه صفاهان نه سمرقند!
گهر ميرانه دهلى نه صفاهان نه سمرقند!
گهر ميرانه دهلى نه صفاهان نه سمرقند!
آخرين روز حياتش به همين معنى اشاره مىكند و مىگويد:
يرآمد روزگار اين فقيرى
دگر داناى راز آيد كه نايد!
دگر داناى راز آيد كه نايد!
دگر داناى راز آيد كه نايد!
نيايد.و باز به همين مناسبت مىگويد:
سرى كذو كو غنيمت سجه كه باده ناب
نه مدرسى مهين هى باقى نه خانقاه مهين هى
نه مدرسى مهين هى باقى نه خانقاه مهين هى
نه مدرسى مهين هى باقى نه خانقاه مهين هى