حاج سراج و دكتر كافى را از قبل مىشناختم. ولى سعيدى برايم ناآشنا بود. آدرس او را از برادران گرفتم و در بانك مركزى، به سراغش رفتم. طلبهاى نوجوان و ناآشنا با زبان فارسى!... با مردى زباندان و آگاه، بلند قامت و با نشاط، روبرو شدم و چند دقيقهاى در دفتر كارش، با وى سخن گفتم.
اين آغاز آشنايى من با استاد، در سال 1330 بود...
بعد از آن، ديدار با مرحوم سعيدى، هرچندى يك بار رخ مىداد، تا آنكه انتشار دوره دوم هفتهنامه ‹‹ وظيفه ››- پس از سال 1336- آغاز شد... روزى در ‹‹ اميريه ››- قلعه وزير در منزل مرحوم آيةاللَّه طالقانى بودم گفتند:
مىآييد به ديدن آقاى سيّد محمدباقر حجازى برويم؟
گفتم: بلى، چرا نه؟...
‹‹ پدر ›› در طول راه از دوران طلبگى حجازى، در مدرسه فيضيه قم، در زمان ديكتاتورى و خفقان رضاخانى، سخن مىگفت و پس از تشكيل جبهه مطبوعات ضد ديكتاتورى توسط وى، در تهران... و در پايان افزود:
مرد درويش مسلكى است البته با ‹‹ سيّد ضياءالدين ›› هم رفيق است، ولى خود فروخته نيست. رگ سيادت و طلبگى در او زنده است...
... در ‹‹ سه راه امين حضور ››، به دفتر روزنامه ‹‹ وظيفه ›› رسيده بوديم. مرحوم حجازى بود و سيّد غلامرضا سعيدى.
ظهر براى نهار، همانجا مانديم و آيةاللَّه طالقانى به من گفت:
شايد فعلاً روزنامه ‹‹ وظيفه ›› در تهران، تنها نشريهاى باشد كه مىتوان در آن چيزى نوشت، اگر مايليد همكارى كنيد.
آقاى سعيدى گفت:
‹‹ اللَّهاكبر! جان گرگان و سگان از هم جداست. متحد جانهاى شيران خداست. ››
و مرحوم حجازى، درويشانه، دعوت به همكارى قلمى كرد و افزود كه ظهرها، هميشه، ‹‹ ديزى طلبگى ›› بار است!.
از آن تاريخ، نگارنده نيز به جرگه نويسندگان وظيفه پيوستم(4) و ديدار ما با مرحوم سعيدى هر بار كه از قم به تهران مىآمدم، در دفتر وظيفه تكرار مى شد، ولى همكارى ما با وى، سالها بعد، در قم، شكل وسيعترى به خود گرفت و حتى دفتر كار ما و ايشان ، يكى بود و روزانه، حداقل سه ساعت با هم كار مىكرديم و بيشتر به امر نوشتن و ترجمه مشغول بوديم و به نامههاى وارده از سراسر دنيا، پاسخ مىداديم و...
4- نويسندگان نخستين اين دوره از روزنامه ‹‹ وظيفه ›› عبارت بودند از: مرحوم آيةاللَّه حاج
ميرزا خليل كمرهاى، محمد جنابزاده، شريفالدين رحمانى، دكتر سيّد جعفر شهيدى، سيّد غلامرضا
سعيدى، على دوانى، حيدرعلى قلمداران و بعدها، اينجانب و برادران گرامى: على و محمدجواد حجتى كرمانى
و ابوذر بيدار، محمد مجتهد شبسترى، عباسعلى عميد زنجانى، زينالعابدين قربانى و ديگر دوستان، به
جمع نويسندگان آن پيوستند.
در آن دوران، هفته نامهاى از پاكستان بهدستم مىرسيد به نام ‹‹ يانگ پاكستان ›› - پاكستان
جوان - و در آن مقالاتى بود درباره مسيحيگرى، و من از استاد سعيدى خواستم كه آن مقالات را ترجمه كنيم
تا چاپ شود، چرا كه در آن دوران، مبشران مسيحى، همراه مستشاران غربى، در ايران ‹‹ اطراق ›› كرده
بودند و به نشر ‹‹ انجيل ›› و دروس مسيحيگرى در ميان نسل جوان مشغول بودند!... با اشتياق و سرعت، آن مقالات را ترجمه كرديم و آن را تحت عنوان: ‹‹ غذايى فكرى براى مسيحيان ›› بدون ذكر نام مترجم در دههاهزار نسخه از قم چاپ و در سراسر ايران، پاكستان، افغانستان و هند توزيع
كرديم كه بىشك در خنثى كردن تبليغات مسيحيگرى پدران روحانى غربى!... تأثير بسيار داشت.
البته در
اينجا بايد يادآور شوم كه استاد سعيدى در آن ايام چند رساله درباره مسائل اسلامى ترجمه نمود كه بدون
ذكر نام وى منتشر شد و اميدواريم كه در ضمن مجموعه آثار وى منتشر گردد.
يك سفر هم با استاد سعيدى همراه هيئت علمى حسينيه ارشاد (مركب از: شهيد مطهرى، محمدتقى شريعتى،
شاهچراغى، على شريعتى، صدر بلاغى، سعيدى) به حج رفتيم كه اين سفر، در راه نشر انديشه اسلامى و ايجاد
وحدت بين مسلمين و تقريب بين مذاهب اسلامى، بسيار پربار بود... طبيعى است كه خاطرات من از مرحوم
سعيدى، در طول سى سال - از 1330 تا1360 - بسيار زياد باشد، امّا نقل همه آنها، وقت و فرصتى را لازم دارد كه
متأسفانه فعلاً فاقد آن هستم، ولى نقل چند خاطره بىمناسبت نخواهد بود.