ايرانى، انگيزه گرايش شما به اسلام، غير از تربيت خانوادگى، چه بود؟
گفت: اللَّه اكبر! اتفاقاً سئوال پرمعنايى است.
من در اثر مطالعات زياد و مختلف، كمكم به
‹‹
غرب پسندى ›› دچار شدم، به ويژه كه فتواى ‹‹ تقى زاده ›› هم از اروپا تازه رسيده بود كه: ‹‹
ايرانى بايد ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً، فرنگى مآب شود! ›› آن آمادگى ذهنى و اين فتوا!ما را در
بست به سوى فرنگى مآبى سوق مىداد كه سروش غيبى از ‹‹ محمد اقبال لاهورى ››، هشدار خود را به گوش
ما رسانيد و راهگشاى ما به سوى نور شد.اقبال در شعرى، تمدن مادى اروپا را سزاوار شرقيان مسلمان
نمىدانست و آن را نارسا، فرسوده و بيمارىزا مىدانست و به همين دليل مىگويد:
بيا كه ساز فرنگ از نوا درافتادست
زمانه كهنهبتان را هزار بار آرست
من از حرم نگذشتم كه پخته بنياد است
درون پرده او نغمه نيست، فريادست
من از حرم نگذشتم كه پخته بنياد است
من از حرم نگذشتم كه پخته بنياد است
درمان خود ناتوان است، پس چگونه مىتواند ما مسلمانان را با داشتن بنيادى استوار، درمان كند؟
از من اى باد صبا گوى به داناى فرنگ
عجب آن نيست كه اعجاز مسيحا دارد
عجباينست كه بيمارتو، بيمارتر است
عقل تا بال گشوده است گرفتارتراست
عجباينست كه بيمارتو، بيمارتر است
عجباينست كه بيمارتو، بيمارتر است
راه خود را در ميان گمراهيها، به يارى خدا، انتخاب كردم و البته پيش از آن هم، به لطف الهى، خيلى دور
از حقيقت نبودم!...2. روزى سيّد ضياءالدين به من گفت:شاه پس از ديدار با ظاهرشاه، از او شنيده است كه آثار فارسى شما در
افغانستان خوانندگان زيادى دارد و مايل است شما را ببيند و من در بادى امر، اين ديدار را پذيرفتم،
ولى روزى كه ‹‹ سيّد ضياءالدين ›› به من خبر داد كه در فلان تاريخ بايد به ديدار شاه برويم، ناگهان
جرقهاى در روحم زد و با خود گفتم:مرا با شاه چه كار؟پست و مقام دنيا كه نمىخواهم، آخرت هم كه به
دست او نيست و تازه به اصطلاح ‹‹ شرفياب ››! شدم، بايد به او تعظيم كنم و آن وقت در پيش جدم، شرمسار
خواهم شد كه سعيدى، در برابر ناسيّدى به تعظيم پرداختى؟و شعر اقبال باز به دادم رسيد كه:
آدم از بىبصرى بندگى آدم كرد
يعنى از خوى غلامى ز سگان پستتراست
من نديدم كه سگىپيش سگى سر خم كرد
گوهرى داشت ولى نذر قباد و جم كرد
من نديدم كه سگىپيش سگى سر خم كرد
من نديدم كه سگىپيش سگى سر خم كرد
شرفيابى معذورم، و نرفتم...