گرفتم، ‹‹ اسداللَّه علم ›› كه در مدرسه ‹‹ شوكتيه ›› بيرجند، چند صباحى شاگرد من بود، به سراغم آمد و از من خواست كه ديگر درباره خطر جهود!حرفى نزنم و من به او گفتم:من انتظار داشتم كه در كشورم آزادانه بتوانم از خطراتى كه ما را تهديد مىكند، سخن بگويم و اگر امير شوكتالملك بود، شايد چنين شرطى به من پيشنهاد نمىكرد. و علم شرمسار شد و گفت:مشكلات ما را كه مىدانيد؟...4. در دورانى كه با مؤسسه انتشاراتى ‹‹ بعثت ›› با برادر گرامى و سخنور نامى، جناب فخرالدين حجازى همكارى داشتم، آقاى سعيدى كتاب ‹‹ فرياد فلسطين ›› را داد كه چاپ شود البته در آن شرايط، چاپ آن آسان نبود، ولى بالاخره چاپ شد... مدتى گذشت و به خواست بعضى از ياران، ترجمه ‹‹ 24 ساعت آخر زندگى جمال عبدالناصر! ››از استاد رسيد كه طبعاً من موافق آن نبودم... و معتقد بودم كه زندگى گذشته ‹‹ ناصر ››چه بود كه 24 ساعت آخرش چه باشد؟امّا كتاب چاپ شد و ما هم از مؤسسه بعثت دور شديم... اين در سال 1350 بود. چند ماه بعد، مطلع شدم كه ناشرى در قم مىخواهد اين كتاب را تجديد چاپ كند، به آقاى سعيدى گفتم:‹‹ حيف است كه شما يك عمر با زورگويان مبارزه كنيد و آن وقت شرح حال ناصر را ترجمه و چاپ كنيد؟... ››گفت: ‹‹ كارى است كه شده و بالاخره او هم شخصى بود و در مصر نقشى داشته است... ›› گفتم:‹‹ بلى! نقشى در سركوبى حركت اسلامى در جهان عرب و به ويژه مصر، نقشى در احياء جاهليت عربى در قرن بيستم و مباشرتى مستقيم در اعدام شخصيتهايى چون سيّدقطب... ››آقاى سعيدى گفت:‹‹ حيف! حق است. ››اين را به نحوى در مقدمه يادآور خواهم شد و در مقدمه چاپ دوم كتاب، چنين آمد:‹‹ ... نكتهاى كه به اقتضاى عقيده و مسلكى كه دارم ناگزير از بيان آن هستم، اين است ژنرال نجيب رهبر اول كودتا با جمعيت اخوان المسلمين مساعد و موافق بود، پس از بركنارى نجيب از كار رهبرى، جمال عبدالناصر با برنامههاى اخوان روى مساعد نشان نداد و بدبختانه رابطه دو قطب صورت نامطلوبى به خود گرفت و افراد ممنازى از اين جمعيت دچار رنج و مشقتى فراوان شدند تا جايى كه شخصيت علمى كمنظيرى مانند سيّد قطب قربانى اين اختلاف شد و در نتيجه اين عمل، دامن جمال عبدالناصر، بدبختانه ملوث شد و همه مجامع اسلامى را متأثر نمود... ››5. در مورد روابط استاد با ‹‹ كسروى ››، روزى تعريف مىكرد:‹‹ من در 1312، در روزنامه ‹‹ شفق سرخ ›› مقالاتى بر ضد اروپايىگرى به قلم ‹‹ احمد كسروى ›› خواندم كه بسيار برايم جالب بود. از بيرجند نامهاى به وى نوشتم و تأكيد نمودم كه براى نشر اين قبيل انديشهها، بايد نشريه يا مجلهاى مستقل منتشر گردد.كسروى در پاسخ، ضمن ارسال يكى دو تا از كتابهايش، نوشت كه به زودى مجله ‹‹ پيمان ›› را منتشر خواهد ساخت و از من هم دعوت به همكارى كرد. پيمان در سال 1313 منتشر شد و من هم مقالاتى در زمينههاى اسلامى، ترجمه و به آن مىفرستادم كه چاپ مىشد، تا آنكه من به تهران آمدم و او عاشقانه از اسلام صحبت مىكرد و يك بار هم مرا براى افطار دعوت كرد...امّا وقتى دو سال بعد، انحرافاتى در مجله پيمان و پرچم و نشريات وى ديدم، روزى به سراغ وى رفتم و پس از مباحثاتى كه ديدم تأثيرى ندارد، به او اخطار كردم كه ‹‹ هذا فراق بينى و بينك ››!و از او جدا شدم. ››كسروى دچار ‹‹ خود گنده بينى ›› شد... عضويت در انجمن علمى سلطنتى لندن، انجمن پطروگراد و انجمن علمى واشنگتن، او را سخت مغرور كرد. شذ و ذاتى هم خود داشت كه دچار آن انحراف بزرگ شد و آن ظلم را بر اسلام و تشيع روا داشت و خداوند بيامرزد نواب صفوى را كه جواب مردانه به او داد و او را از سر راه اسلام برداشت... چون واقعاً راه ديگرى براى اصلاح باقى نمانده بود.چقدر مرحوم حاج سراج انصارى و خود مرحوم نواب و ديگران با او بحث كردند، فايده نداشت و اگر كسروى مانده بود، در افساد نسل جوان نقش خاصى را ايفا مىكرد كه خوشبختانه چنين نشد و يك گلوله نواب، بيشتر از مباحثات اثر داشت...مرحوم استاد سعيدى، بىشك در گسترش انديشه و فرهنگ اسلامى، در نيم قرن اخير، نقش خاصى را به عهده داشت.او علاوه بر كتابها و مقالات بىشمارى كه در مجلات و جرايد مذهبى مىنوشت:(آيين اسلام، پرچم اسلام، نداى حق، مسلمين، نور دانش، مكتب اسلام، وظيفه، مكتب تشيع، فروغ علم، پيكار انديشه، گنج شايگان و...) در تمامى فعّاليّتهاى فرهنگى - اجتماعى - سياسى، حضور عينى داشت. در جلسات ‹‹ مسجد هدايت ››، ‹‹ حسينيه ارشاد ››، ‹‹ انجمنهاى اسلامى دانشجويان، مهندسى،پزشكان ››، در ديگر مراكز فرهنگى تهران، قم، مشهد، بيرجند، هر گامى كه مىتوانست بردارد، پيشگام بود و خستگىناپذير، به كار و كوشش مىپرداخت.