قبلاً به اين نكته اشاره شد كه مردى با آن همه گرفتاريها و فعاليتهاى مختلف و متعدد، نمىتوانست تمام توجهش را به شغل وكالت تخصيص دهد، معذلك باتوجه به همه اين فعاليتها، اينكه اقبال توانست اهمّيّت وجودى و تبرز خودش را در اين حرفه نشان دهد، دليل ديگرى است بر نبوغ جامعالاطراف وى.
اقبال صرفنظر از تحمل بار سنگين شغل وكالت، گرفتاريها و فعاليتهاى گوناگون شاعرى و نويسندگى و فكرى و سياسى و تعليم و تربيتى را بر عهده داشت و بايد متذكر بود كه او هيچ وقت نمىخواست از شغل وكالت ثروتى بيندوزد، بلكه هدف وى اين بود كه فقط از اين رهگذر معيشت كافى تأمين نمايد.
اقبال در تعقيب از شغل وكالتش، اطلاعات عميق حقوقى كسب كرده بود و اين حرفه را با كمال امانت و از روى وجدان ادامه مىداد و اگر مىخواست بدين وسيله و با اين حرفه به اوج ترقى برسد، با داشتن چنان صفاتى، تحصيل اين منظور به سهولت براى وى مقدور بود.
بيمارى كليه اقبال در سال 1924 شدّت يافت، وى مىخواست براى معالجه به شهر وينه مسافرت كند ولى دوستانش به او توصيه كردند كه به طبيب مشهور هندى، حكيم عبدالوهاب انصارى، معروف به حكيم نابينا مراجعه كند.
حكيم عبدالوهاب اقبال را معالجه كرد و از اين تاريخ تا سال 1934 از سلامتى برخوردار بود، ولى در همين دوران به سنگينى گوش مبتلا شد و از آن پس عوارض ديگرى بر مزاجش مستولى گرديد. سپس در لاهور و دهلى و بهوپال به معالجه پرداخت ولى موفّقيّتى به دست نيامد.
در سال 1935 دانشگاه اكسفورد از اقبال دعوت كرد تا براى ايراد خطابههايى به آنجا برود ولى او در نتيجه كسالت مزاج ناگزير شد از قبول دعوت عذر بخواهد. در سال 1937 دچار عارضه چشم شد و با وجود گذراندن يك دوره بهبود نسبى، در آخرين رحله دچار كسالت شديد و ممتدى گرديد؛ ولى تا جايى كه جريان امر مربوط به فعاليتهاى خلاقه اوست مىتوان گفت اين دوره اخير زندگى او از هر جهت بارآورتر از سابق بود.
اقبال تا آخرين روزهاى حياتش با كليه مسائل مهم روز در تماس بود و اختلافات و تضادهاى جارى را با علاقه زياد دنبال مىكرد.
اقبال در قرآن مطالعات عميقى داشت و تمام دوره حياتش را به مطالعه آن اختصاص داده بود و در نظر داشت و در اين باره كتابى تأليف كند و براى اجراى اين منظور تعداد زيادى كتاب جمعآورى كرده بود و در اين فكر بود كه نام كتابش را احياى رويه قضايى اسلام بگذارد ولى كسالت مزاج وى مانع شد و از نوشتن كتابى كه شروع كرده بود منصرف شد.
اين مسئله بسيار اسفانگيز است كه مطالعات عميق و دقيق يك دوره زندگى اقبال در قرآن كريم، براى نسلهاى بعد، به صورت منظم و مدونى در نيامد. مقارن همين اوقات اقبال نيز در فكر نوشتن كتابى بود، به شعر منثور، در زبان انگليسى تحت عنوان پيغمبر فراموش شده، ولى اين فكر نيز صورت عمل نگرفت و روى كاغذ نيامد.
اقبال تا آخرين روز زندگى از شعر و شاعرى دست نكشيد و آخرين اشعارى را كه سروده چند روز قبل از وفاتش بوده است.
كسالت مزاج اقبال در 25 مارس 1938 شدّت يافت و با وجود معالجات مداوم و مستمر و پرستارى دوستانش اوايل روز 21 آوريل همان سال رحلت كرد.
او نيم ساعت قبل از وفاتش اين اشعار را سرود: