و آسايش برگزار شد، بهطورى كه در بستر بيمارى تصويرى بود از آرامش خاطر و سلامت نفس و مانند كسى به
نظر مىرسيد كه همه وظايف حياتيش را انجام داده و اينك در حال استراحت به سر مىبرد و اين بيت را در
بستر مرگ سرود:
نشان مرد مؤمن با تو گويم
كه چون مرگشرسدخندانبميرد
كه چون مرگشرسدخندانبميرد
كه چون مرگشرسدخندانبميرد
ناپذير و فعاليت آن جاويد است و ابدى.
از جنازه اقبال چنان تشييعى شد كه پادشاهان بايد بر او رشك ببرند. جسدش در نزديكى دروازه تاريخى
مسجد پادشاهى لاهور، در عصر روز وفاتش با حضور هزاران نفر ماتم زده دفن شد. چند روز قبل از وفاتش به
برادرش گفته بود:‹‹ من مسلمانم و از مرگ نمىترسم. ››در تاريخ بشريت نمونههاى اندكى از مردانى يافت مىشوند كه براى ابلاغ رسالت و مأموريتى آفريده
شده و دروان حيات را با مقاومت و سرسختى خاصى پيموده و با وجدانى بيدار راهى را كه مقدرات قبل از وقت
براى آنها ترسيم و تعيين كرده طى كرده باشند.اقبال يكى از اين نوع مردانى است كه براى انجام
مأموريتى كه داشت اين چنين طريقى را پيمود و رفت و از گرفتن جوايز و امتيازاتى كه مورد رشك جهانيان
است صرفنظر كرد. اقبال به اين حقيقت اصيل و حياتى پى برده بود كه شخصيت انسان فقط مىتواند در
محيطى آزاد رشد كند و پايدار بماند و عظمت او ناشى از همين معنى بود كه در تبليغ اين حقيقت فراموش
شده، به ملت خودش هيچ نكتهاى را فروگذار نكرد.اقبال از جهت غموض شخصيت و از لحاظ تعدد جهات نبوغش همه را دچار حيرت كرده و براى به دست آوردن
گوشهاى از نوع فكر و موجوديتى كه اقبال از آن برخوردار بود، بايد شخصيت او را از نزديك مورد مطالعه
قرار داد. فقط در آن صورت شخص خواهد توانست اين معجزه عظيمى را كه اقبال از خود نشان داده است درك كند.اقبال افكار نسل جديد پاكستان را در قالب تازهاى ريخته است.متفكران پاكستانى مىگويند، اقبال چه خوب خودش را شناخته، آنجا كه گفته است:
چو رخت خويش بربستم از اين خاك
وليكن كس ندانست اين مسافر
چه گفت و با كه گفت و از كجا بود
همه گويند با ما آشنا بود
چه گفت و با كه گفت و از كجا بود
چه گفت و با كه گفت و از كجا بود