بنابراين پارادكس تأييد از سه قضيه ذيل نتيجه مي شود:
2ـ مشاهده قلم هاي زرد نسبت به تأييد «هر برگي سبز» بيگانه است.
و همانطور كه ديديم قضيه (3) و (1) مجموعاً به نتيجه اي منجر مي شود كه مخالف قضيه (2) است.
در اينجا توجّه به اين نكته، خالي از فايده نيست كه تأييدهاي پارادكسي نتيجه قضيه (1) و (3) هستند و قضيه (2) فقط در پارادكسي بودن آن دخيل است. به عبارت ديگر براي اثبات اين كه قلم هاي زرد «هر برگي سبز است» را تأييد مي كنند، فقط به دو مقدمه (1) و (3) نيازمنديم نه به مقدمه (2) كه اين نكته بسي ظاهر است. (`) 902ـ پارادكس تأييد و بيگانگي آن با مدعيات قبض و بسط همانطور كه گذشت تمسّك آقاي سروش به تأييدهاي پارادكسي، براي نشان دادن ترابط معلومات است، چه آنكه گفته اند.
«… ديالوگ مستمر ميان معارف گونه گون بشري و از جمله معرفت ديني و پاسخ دادنشان به تحولات حاصل امري است كه هم منطقاً و هم استقرائاً قابل تأييد است…» و بعد هم پارادكس تأييد را به عنوان دليل منطقي مطرح كرده اند.
به گمان من تأييدها ي پارادكسي صحيح هم كه باشند، بكلّي با مدعيات قبض و بسط ، بيگانه اند. براي اثبات اين نكته بايد به خاطر بياوريم كه نظريه قبض و بسط در اصل، نظريه اي است براي بيان چگونگي رشد معرفت ديني و نشان دادن راههاي باروري آن. و نتيجه اي كه در نهايت گرفته اند اين است كه معرفت ديني در ترابط کامل با ديگر معرفتهاي بشري است و از هر سو به انديشه هاي فلسفي و علمي محاط شده است و بنابراين براي باروري آن و عصري شدن معرفت ديني بايد ديگر معرفتها را تنقيح و تكميل نمود.
اين ادعا از دو جهت با تأييدهاي پارادكسي بيگانه است:
اوّل آنكه تأييدهاي پارادكسي به فرض صحت، آنقدر ضعيفند كه هيچ محقّقي حاضر نيست به عنوان يك شيوه تحقيقي، در اثبات يا تأييد نظريه خويش به دنبال اين گونه مؤيّدات بگردد. و اين نكته اي است كه بسياري از محقّقين در اين بحث بدان اشاره كرده اند. من جمله كارل پوپر(K.Poppe ) در كتاب Realism and the aim of science (رئاليسم و هدف علم) ص 257.
حال فرض كنيم تأييدهاي پارادكسي ثابت باشند و در نتيجه آنچه كه در علوم مختلف بدست مي آيد به نحو مذكور به كمك تأييد معرفتهاي ديني بيايند. امّا آيا اين تأييدات قابل اعتنا هستند تا اين كه توصيه كنيم براي باروري معرفت ديني به علوم مختلف سر بزنيد تا نتايج آن از طريق تأييد هاي پارادكسي، مؤيّد معرفت ديني خاصّي شود؟ ترديدي نيست كه پاسخ منفي است چه آنكه حتّي احتمالات بسيار قوي تر در استنباط احكام و فهم معارف ديني تأثيري ندارند و از هيچگونه حجّتي برخوردار نيستند، تا چه رسد به احتمالاتي كه بر فرض بزرگتر بودن از صفر، كسر بي نهايت كوچكي را تشكيل مي دهند.
و ثانياً تأييدهاي پارادكسي بر فرض صحت، وقوع هر حادثه و تحقّق هر وضعي يا شي اي را مؤيّد قضيه كليه اي مثل «هر برگ سبز است» مي داند (و همين هم سرّ بي فائدگي اينگونه تأييدات است) و آنچه كه استثنا مي شود فقط اشياء سبز و مطلق برگها هستند: برگها اگر سبز نباشند مبطل اين قضيه (و نيز قضيه هر غير سبزي غير برگ است) خواهند بود، و اگر سبز باشند مؤيّد مستقيم قضيه فوقند و از تحت تأييدات پارادكسي خارج اند چه آنكه مصداق «هر غير سبزي غير برگ است» واقع نمي شوند، كما اين كه اشياء سبز مصداق اين قضيه نيستند. بنابراين به جز برگها و اشياء سبز، همه چيز مصداق قضيه «هر غير سبزي غير برگ است» خواهد بود و مؤيد «هر برگي سبز است».