واقعيات جزئي و اين قانون که «پارافين در دماي بيش از 60 درجه سانتي گراد ذوب مي شود» تبيين کرد، امّا آهن داشتن سنگ به خصوصي را که در داخل اين جعبه قرار دارد نمي توان با توسّل به اين قضيه کلّي که «همه سنگ هاي داخل اين جعبه آهن دارند» تبيين کرد. (`)»
در اين بند، به نکات پراکنده اي خواهيم پرداخت که در روشن ساختن مباحث پارادکس تأييد مفيدند اين نکات را با راه حلّ همپل آغاز مي کنيم:
1_همپل معتقد است که در مقدمات تأييدات پارادکسي هيچ نکته نادرستي وجود ندارد. يعني اينکه واقعاً يافتن هر مصداقي از قضيه کليّه، آن را تأييد مي کند و نيز اصل هم ارزي برقرار است. نتيجه اين دو مقدمه، يعني تأييد قلم هاي زرد نسبت به قضيه «هر برگي سبز است» هم قابل التزام است، و غرابت آن ناشي از يک امر رواني است تا يک خدشه منطقي(38).
همپل براي غرابت و نامعهودي نتيجه، دو عامل را ذکر مي کند:
عامل اوّل اينکه معمولاً گمان مي شود قضيه اي مثل «هر Q P است» خبري است راجع به خصوص P ها و نسبت به اشياء ديگر ساکت است. در حالي که در واقع قضيه فوق قضاوتي است نسبت به همه اشياء: «هر شيءاي در عالم يا P نيست و يا اگر است حتماً Q هم هست». وقتي قضيه فوق را اين طور بفهميم در اين صورت هيچ شيءاي در عالم، نسبت به آن بي طرف نيست: يا مصداقي از آن است و يا آن را نفي مي کند و در هر صورت از سکوت خارج مي شود(39).
به نظر مي رسد همان تحليلي که در بيان تفصيلي راقم اين سطور گذشت، مي تواند نادرستي گفته همپل را مبرهن کند. در قضيّه اي مثل: «هر شي اي يا p نيست و يا اگر p هست، q هم هست» مراد از شيء طبعاً جواهر يا صور نوعيّه اين عالم اند. اين صور نوعيه اگر غير p هستند، در اين صورت اين قسمت قضيّه که «هر شيء يا p نيست» توتولوژي مي شود و به همان بيان ثابت مي شود که مضمون قضيه فوق فقط در مورد اشياءاي که p هستند، مضموني تجربي مي يابد.
در واقع تحليلي که در بيان تفصيلي گذشت، نسبت به گفته همپل، حرکت معکوسي است: همپل مي گويد قضيه اي مثل «هر Q P است» را به هر صورت که بگوئيد قضاوتي است راجع به همه اشياء عالم. بيان ما در مقابل مي گويد: هر صورت معادل قضيه فوق که در نظر بگيريد، مضمون تجربي آن منحصر مي شود در همين صورت که «هر Q P است» ]به شرط آنکه p خود صورت نوعيّه اي باشد و نه عنوان عرضي ديگري[ و بقيه مضمون آن، توتولوژي است.
عامل دوّم: اطلاعات اضافي. همپل مي گويد در بسياري موارد، علاوه بر فرضيه H و مصداق e، اطلاعات ديگري را نيز به ميان مي آوريم و لذا مي بينيم که نتيجه آزمايش در نمونه هاي پارادکسي غير مربوط جلوه مي کند. به عنوان مثال فرضيه «نمک سديم شعله را زرد مي کند» را در نظر بگيريد. کما اين که مصاديق مستقيم، اين قضيه را تأييد مي کنند، مصاديق غير مستقيم هم آن را تأييد مي کنند. مثلاً اگر شيء مجهولي را در دست بگيريم و با نزديک کردن آن به شعله، نور زرد مشاهده نکنيم و سپس با جستجو از ساختمان شيميايي آن، معلوم شود که نمک سديم ندارد، در اين صورت شکّي نيست که از طريق تأييد عکس نقيض، قضيه اصلي هم تأييد مي شود. امّا اگر تکه اي يخ را به شعله نزديک کنيم و نور زرد مشاهده نکنيم، چنين تأييدي مشهود نيست. دليل آن اين است که قبل از آزمايش دو نکته اضافي معلوم است: 1_شيء مذکور يخ است. 2_يخ نمک سديم ندارد. با توجّه به اين دو اطلاع اضافي، نتيجه آزمايش و جستجو از رنگ شعله لغو است. چه آنکه در هر صورت به معلومات ما شي