معرفت دینی

محمدصادق لاریجانی

نسخه متنی -صفحه : 180/ 79
نمايش فراداده

آنچه آورديم فقط يك مثال است، به هر مسأله و قضيه اي در رياضيات كه نگاه كنيم وضع به همين منوال خواهد بود. امّا نمونه اي كه آقاي سروش از فلسفه آورده اند، بر مغالطه اي بيّن، مبتني است. ايشان گفته اند:

«في المثل خدايي كه از طريق برهان صديقين مي شناسيم با خدايي كه از طريق برهان نظم مي شناسيم تفاوت دارند و به تعبير صحيح تر، اين دو برهان دو درك از مدّعاي «خدايي هست» به ما افاده مي كنند…» مغالطه ايشان همان نكته اي است كه قبلاً بدان توجه داده ايم. يعني اينكه براهين مختلف گاه بر مضامين مختلف اقامه مي شوند و مفاد اوّلي آنها با يكديگر فرق مي كند و لذا مدّعايي هم كه ابتداء اثبات مي كنند مختلف است. برهان صديقين كه در تقريبهاي مختلف خود از نظر در اصل هستي پديد مي آيد، در دم ثابت مي كند كه اصل هستي عدم بردار نيست و محدود نيست كه از اينجا به اندك تأمّلي توحيد اصل هستي ثابت مي شود (فرض هر وجود مستقل ديگر مستلزم قول به محدود بودن اصل هستي خواهد بود) در حاليكه برهان نظم ابتداء ناظمي براي اين عالم يا اجزاء آن ثابت مي كند و به كمك مقدمات ديگر بايد اثبات واجب الوجود بودن و توحيد آن را نمود. خلاصه اين كه اين يك امر عرضي است كه گاه يك برهان بيش از مضمون يك مدّعا را ثابت مي كند و در واقع مدّعا همچون نتيجه اي از نتايج مختلف حاصل از اين برهان است و لذا معقول است كه مجموع نتايج حاصله از اين برهان با برهان ديگر فرق كند. نه اينكه صرف تعدد برهان مستدعي اين نكته است.

از طرف ديگر حتي در صورتي كه مضامين اين براهين متعدد باشد، دليلي نداريم كه قضيه «خدايي هست» به دو گونه فهميده شود. غرض از «خدا» اگر واجب الوجود است، اين قضيه در هر دو حال همين معنا را دارد يعني «واجب الوجود، هست» و معرفتهاي ديگري كه مثلاً از برهان صديقين راجع به «واجب الوجود» فهميده مي شود، خارج از موضوع و محمول قضيه فوق اند. اين نكته را سابقاً هم تذكر داده ايم كه اين طور نيست كه هر اطلاعي كه راجع به يك موضوع به دست آوريم در معناي لفظ موضوع دخيل باشند. قضيه «واجب الوجود هست» چه به برهان صديقين ثابت شود و چه به برهان نظم يا برهان امكان، مضمون و مفهوم آن همان است كه هست، غايت الامر برهان صديقين يا برهان نظم، هر يك معلوماتي ديگر راجع به موضوع آن افاده مي كنند. علم به قدرت مطلقه و كمال مطلق و جمال مطلق و اراده مطلق و… مفهوم «واجب الوجود» و «هست» را تغيير نمي دهند، بلكه معلوماتي هستند پيرامون موضوع اين قضيه كه خود در طيّ قضاياي ديگري بيان مي شوند.

خطاي آقاي سروش در اينجا، شبيه همان خطايي است كه سابقاً در مورد قضيه «خورشيد به دور زمين مي چرخد» نموده اند كه تفصيل آن در فصل 4 گذشت.

از مجموع آنچه گفته شد، روشن شد كه اوّلاً اينطور نيست كه هميشه ادلّه يك مدّعا در فهم آن مدّعا دخيل باشند و ثانياً اينطور نيست كه طرق متعدد اثبات يك مدّعا هميشه فهم هاي مختلف و مكمّلي از آن مدّعا را نتيجه دهند.

باقي مي ماند سخن ديگر ايشان كه گفته اند:

«ادله و پيش فرضهاي يك مدّعا، خالق آن مدّعا هستند و علم به علّت، علم به معلول را هم سامان خواهد داد» بطلان اين گفته هم با تأمّلي چند ظاهر مي شود. امّا قبل از بيان كلّي خطاي ايشان بد نيست به اين قياس معروف نظري بيفكنيم تا ببينيم كه آيا مقدمات يك قياس علّت و خالق نتيجه هستند يا نه؟ سقراط انسان است.

هر انساني فاني است.

نتيجه: سقراط فاني است.

آيا قضيه «هر انساني فاني است» با قضيه «سقراط فاني است» رابطه عليّت ـ معلوليّت دارد؟ اين دو قضيه را چه در موطن خارج و چه در موطن ذهن در نظر بگيريم، ادّعاي عليّت در مورد آنها ادّعايي باطل است. چه آنكه رابطه اين دو قضيه از قبيل تطبيق محض است نه عليّت. يعني اينطور نيست كه «فنايي» كه براي طبيعت انسان ثابت شده علّت «فناء» افراد انسان باشد بلكه فناء ثابت شده براي طبيعت بعينه براي فرد ثابت مي