كنتم مرضى او على سفر او جاء احد منكم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا ...)(نساء:43) . عن اميرالمؤمنين (ع) : «من اكل الطعام على النقاء ، و اجاد الطعام تمضغا ، و ترك الطعام وهو يشتهيه ، ولم يحبس الغائط اذا اتاه ، لم يمرض الاّ مرض الموت» (بحار:66/422) . رسول الله (ص) : «اذا دخلتم الغائط فتجنبوا القبلة» (بحار:76/328) . «من اتى الغائط فليستتر» (بحار:80/185) . غائط (به معنى مدفوع) در شرع از نجاسات ، و خروج آن باطل كننده وضوء است .
خشمگين كننده ، به خشم آورنده . (ان هؤلاء لشرذمة قليلون * و انهم لنا لغائظون) : فرعون در باره موسى و بنى اسرائيل به اتباع خود گفت : اينان گروهى بى طرفدار و اندك اند و به خشم آورندگانند ما را . (شعراء:54 ـ 55)
بدى . عيب . شر و فساد . سختى و دشوارى . داهيه و بلاء . ناگاه گيرنده . ج : غوائل . اميرالمؤمنين (ع) :«مقاربة الناس فى اخلاقهم امن من غوائلهم» . (نهج : حكمت 401)
ابرى . يوم غائم : روزى غيمناك.
منسوب به غايت كه به معنى نهايت چيزى است ، نهائى . علت غائى : يكى از علل چهارگانه است .
سخن بيهوده و ياوه و لاطائل . جِ غابة . به معنى جنگل و بيشه و نيستان .
باقى مانده. (فانجيناه واهله الاّ امرأته كانت من الغابرين) ; لوط وخانواده اش را نجات داديم جز همسرش كه از بجا مانده ها گشت وبهلاكت رسيد . (اعراف:83)
سست در كار . در تداول فقه ، آنكه در معامله طرف ديگر را مغبون مى كند . غبن فلانا فى البيع و الشراء ...
خدعه و غلبه ، فهو غابن و المخدوع مغبون .
جنگل، بيشه درختان انبوه ودرهم پيچيده. ونام محلى بچهار فرسنگى شهر مدينه كه غزوه معروف بغابه بسال ششم هجرى در آن رخ داد وآن را قرده نيز گويند. سلمة بن اكوع گويد: پيش از طلوع فجرى بود از خانه بيرون آمدم در راه بغلام عبدالرحمن بن عوف برخوردم، بمن خبر داد كه شتران پيغمبر (ص) را كه در ذى قرد ميچريدند دزدان بغارت بردند. گفتم: چه كسى آنها را برد؟ گفت قبيله غطفان. من سه بار فرياد زدم: يا صباحاه! (واين فرياد را نشانه خطر ميدانستند) آنچنان كه مردم مدينه شنيدند، وخود بتنهائى رهسپار غابه شدم، در حالى رسيدم كه دزدان بر سر چاهى بودند وميخواستند آب گيرى كنند، من در تيراندازى چابك بودم شروع كردم به تيراندازى واين رجز ميخواندم: خذها انا ابن الاكوعواليوم يوم الرّضع ميخواندم وتير بسوى آنها ميانداختم تا اينكه شتران را از آنها گرفتم. در اين حال پيغمبر (ص) وجمعى از اهالى مدينه سر رسيدند. بحضرت عرض كردم: من تا حال نگذاشته ام آب بنوشند، اجازه ميفرمائيد در نوشيدن آب آزادشان گذارم؟ فرمود: آرى، هرگاه (بدشمن) دست يافتى آسان گير. پس بر شتر پيغمبر سوار شدم وحضرت از پس من سوار شد وشتران را برداشته بمدينه بازگشتيم. (بحار:20/298)
اسم فاعل از غدر . بى وفا، خائن، عهد شكن. «لكلّ غادر لواء يعرف به يوم القيامة» . (نهج : خطبه 191)
شكاف در سينه كوه وچون بزرگ و وسيع باشد آن را كهف گويند. در قرآن از غارى سخن ميگويد كه حضرت رسول(ص) هنگام هجرت از مكه بمدينه باتفاق يار خود بدان پناه برد وگويند: آن در كوه ثور چهارفرسنگى مكه بوده است.